امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

مامان و امیر ناز

روزهایی که گذشت

سلام فرشته من حسابی شرمنده شدم این روزها اینقدر سرم شلوغه که نه تونستم بیام وبلاگت و نه جواب کامنتهای پر مهر دوستای گلم و بدم. همون روز که مامان اینا رفتن خاله فاطمه محبوب امیرجون اومد پیشمون و با وجود سرماخوردگی به خاطر دل امیرجون دو شب پیش ما بود و به قول امیرم بهترین روش بود. اخه جدید روزهارو به بهترین یا بدترین تقسیم می کنه.. یه شب شام هم که قرار بود بعد خرید عید با بابایی بریم بیرون امیرجون گفت زنگ بزنین خاله فاطمه جونم عشقم هم بیاد و ما هم استقبال کردیم و حسابی بهمون خوش گذشت..از اتفاقات مهم هفته گذشته جشن هفت سین مدرسه بود که پسرنازم با اون کت و شلوار قشنگش حسابی خوش تیپ کرد . با شعر قشنگی که به همراه دوستاش برای مادر خوند حسابی خوشحا...
10 فروردين 1392

سفر عزیز

مامانم امروز به سمت خانه خدا پرواز کرد. الان که دارم می نویسم تو هواپیما نشسته و من با تمام وجود دعا می کنم که حالش خوب باشه. خیلی دلم میخواست حالا که بعد این همه سال اروزی رفتن داره میره با سلامت کامل میرفت تا ما اینهمه نگران و دلواپسش نبودیم... خیلی دلتنگم دلم شور میزنه خدا خودش کمکش کنه.. امیرنازم دیشب با عزیزش خداحافظی کرد و امروز که از مدرسه اومد پرسید مامان عزیز رفت؟ گفتم اره عزیزم گفت خب مامان زود بر میگرده الهی فدات بشم الان با خاله فاطمه به قول تو تهرانه رفتی بیرون چقدر خوشحالی که امشب قراره خاله فاطمه جونت خوابیدن اینجا بمونه این چند روزه همش منتظر اومدنش بودی و از غروب با گریه ازم می خواستی که خاله تا فرداشب هم بمونه این روزها به ...
16 اسفند 1391

پسرم دلتنگ شده

الان که داشتم وبلاگت و میدیم با دیدن عکس خاله فاطمه گفتی مامان پس کی میریم تهران من خیلی دلم برا خاله فاطمه تنگ شده یهو دیدم بغض کردی گفتی زنگ بزن می خوام با خاله فاطمه تهرانه حرف بزنم من یهو از حالتت خنده ام گرفت عصبانس شدی یهو گفتی چرا می خندی رو اب بخندی؟ من گفتم مامان خیلی حرفت بد بود یعنی یکی بمیره مردم بگن رو اب بخنده گفتی مردم دیوونه اند؟ مگه رو اب میشه خندید؟ دیگه واقعا نمی دونستم چی بگم کلی خندیدم گفتم مامان شاید خاله فاطمه خواب باشه گفتی خوب عمو مسعود زنشه یا شوهرش؟ گفتی خوب زنگ بزن به عمو مسعود بگو زنش و بیدار کنه امیر می خواد باهاش حرف بزنه دیدم از پست بر نمی ام زنگ زدم برا خاله اونم کلی خوشحال شد یه خورده که حرف زدی دیدم بغض کرد...
4 اسفند 1391

محتاج دعام

سلام عشق مادر این روزها حالم خوش نیس یه هفته ای میشه که بخاطر انفلونزا گرفتار سرفه های شدید و تب شدی که بخاطر الرژی این عوارض شدیدتر شده و حتی با وجود اسپرهای متفاوت شب ها از سرفه نمی تونستی بخوابی الان دو روزه کمی بهتر شدی اما دو روزه مامانم به خاطر درد شدید قلب بستری شده خیلی ناراحتم قراره فقط دو هفته دیگه قراره برن مکه و از اونجا که برای بار اوله که می خواد بره و برای این سفر روزشماری می کرد اصلا روحیه خوبی نداره و همش گریه می کنه اینقدر که جلوی خودش به روی خودم نیاوردم و ریختم تو دلم و دلداریش دادم خودم دیشب کارم به سرم کشید.. خیلی دلم میسوزه مامانم سنی نداره همش دعا می کنم خدا بهش کمک کنه و بتونه به این سفر بره فدای تو فرشته نازم بشم که...
4 اسفند 1391

بازی وبلاگییییییییی

دوست عزیزم مامان ترنم کوچولو من و به یه بازی وبلاگی دعوت کرد با عنوان چرا وبلاگم و دوست دارم من از وقتی فهمیدم که مادر شدم دلم می خواست لحظه لحظه احساساتم و ثبت کنم که بعد پنج سال که از ازدواجمون گذشته بود و یه دوره دو ساله که خیلی منتظرت بودم خدا رحمت و لطفش و بهمو ن نشون داد و من و لایق نام مادر دونست. از وقتی به دنیا اومدی لحظه لحظه شو سعی می کردم با عکسا و فیلمایی که ازت می گرفتم ثبت کنم. حتی وقتی برات لالایی می خوندم تا بدونی چقدر با عشق برات می خونم. حدود یه سال و نیم قبل بود که با نی نی وبلاگ اشنا شدم و همون موقع برات وبلاگ ساختم تا همه خاطراتت و عشق و احساسم و بهت ثبت کنم.. اما خبر نداشتم که اتفاقهای بهتری تو این دنیای مجازی ...
2 اسفند 1391

گزارش این چند روز

سلام نازگل مادر شرمنده که این دفه اینقدر دیر اومدم این چند وقت خیلی درگیر بودم مهمترینش بیماری ناگهانی مادرم بود که در استانه مکه رفتنش حسابی مارو شوکه کرد. مامانم قلبش دچار مشکل شده و باید عمل بشه و این موضوع خیلی ناراحتم کرده پنج شنبه همه امتحان ارشد داشتم و بعد از اون همه خوندن اصلا فکر متمرکزی واسه جواب دادن به سوالایی که اینهمه به نظرم اسون می اومد نداشتم. فدات بشم وقتی دیدی از ناراحتی گریه می کنم اومدی بغلم کردی گفتی مامان جونم مامان خوشگلم گریه نکن مامانت زود خوب میشه من واسش دعا می کنم. چقدر وقتی اینجوری کنارمی ارومم می کنی فرشته من. چند روز پیش رفتی به مامانم گفتی عزیز رفتی مکه واسه موفقیت من دعا کن اول پلیس بشم بعدش پرفسور.ایشالا ه...
29 بهمن 1391

بدون عنوان

ماه فرو ماند از جمال محمد / سرو نباشد به اعتدال محمد قدر فلک را کمال و منزلتى نیست / در نظر قدر با کمال محمد میلاد امام صادق و پیامبر اکرم مبارک   ...
7 بهمن 1391

به نام انکه در زیباترین صورت ترا افرید

هورااااااااااا بلاخره کارت تلاش های پسر نازم به 10 عدد رسید گل پسرم نشان اخلاق و گرفت..دیروز من رفته بودم محموداباد و تو قرار بود بعد مدرسه بری خونه عزیز دیدم که به گوشیم زنگ زدی و با خوشحالی گفتی مامان کارت تلاشم شد 10 تا و نشان اخلاق گرفتم من کلی خوشحال شدم و تشویقت کردم تو راه اومدن به خونه برات دو تا کتاب به عنوان جایزه خریدم که کلی ذوق کردی عزیز هم بهت جایزه داده بود. فدای پسر با ادبم. این چند روزه سرماخوردگی ولت نمی کنه به طوریکه دیشب از سرفه حالت بهم خورد کی میشه این فصل تموم بشه و این الرژی لعنتی هم تمو بشه نمی خواستم امروز بفرستمت مدرسه اما به عشق جایزه اقا مدیر خواستی که بری منم که دیدم تب نداری بردمت الانم با نگرانی منتظرم که بیای...
4 بهمن 1391

شادی تو همه خواسته من است

سلام عزیز دلم. نازنینم روز به روز جلوی چشمام قد می کشی و بزرگ میشی و عشق من به تو هم با بزرگتر شدنت روز به روز بیشتر و بزرگتر میشه..سرگرمی این روزهات دیدن کارتون بخصوص کارتون اسکوبی دو که خیلی دوسش داری و بازی های مورد علاقه ات هم قایم باشک و نون بیار کباب ببر و مچ انداختنه.. حسابی هم سر و زبون داری و با حرفای با مزه ات همه رو به خنده می اندازی...چند وقتیه که خیلی بد غذا شدی و حسابی من اذیت می کنی. اگه تو غذا پیاز ببنی اصلا نمی خوری و عاشق ماهی هستی و اگه هر روز هم برات ماهی درست کنم باز استقبال می کنی خب این خیلی خوبه چون ماهی خیلی برات مفیده. هنوزم تو مدرسه باعث افتخارم هستی و هر وقت که می ام خانوم معلمت ازت تعریف می کنه و میگه چه از نظر د...
4 بهمن 1391