امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

مامان و امیر ناز

بدون عنوان

سلام عشقم فردا سالروز قشنگ تولدته می خوام چند تا عکس از اولین روز تولدت تا الان برات بذارم راستی بابایی واسمون اینترنت پرسرعت گرفت از این به بعد زود به زود میام هورا بابایی امیر به روایت تصویر این قافله عمر عجب می گذرد فرشته ام در اولین روز تولدش فرشته 5 ماه من خاله جونا ادامه عکسامو ببینید اولین سفر گلم به مشهد گل شش ماهه ام عسل 9 ماهه ام دو سالگی گل 3 ساله ام چهار سالگی عشقم 5 سالشه عید امسال چند روز پیش پسرک شش ساله ام ایشالا همیشه سالم و سلامت باشی گل نازم   ...
8 مرداد 1392

مامانی دلش گرفته

امروز از صبح حسابی دلم گرفته نمیدونم چرا همش دلم میخواد گریه کنم فکر کنم واسه این هوای ابری و روز جمعه است..امروز یاد جمعه های بچه گیام افتادم یادش بخیر... چقدر بچه گی ما با شما فرق داشت.. پنج شنبه ها میرفتیم خونه مادرجون که تو یه روستای با صفا کنار دریا زندگی میکرد و یادمه اونوقتایی که بابا ماشین نداشت خیای بیشتر خوش میگذشت چون از پنج شنبه میرفتبم و تا غروب جمعه میموندیم اونوقتها مثل حالا نبود که قبل رفتن با تلفن خبر بدن با اینکه سرزده میرفتیم غذاهای محلی و خوشمزه مادرجون براه بود.. صبح زود که با صدای پرنده ها بیدار مبشدیم تو اشپزخونه کوچیک مادرجون صبحانه خوشمره اماده بود لیشتر از همه مربای تمشکی که از تمشکای بوته هاب وحشی کنار دریا می پخت ...
5 مرداد 1392

امیر واقعیت

سلام نازنینم واقعا شرمنده که اینقدر دیر میام نمی دونم چرا سرعت اینترنتم اینهمه پایین اومده بابایی قول داده خیلی زود واسم یه پرسرعت تر بگیره حالا تا کی... این روزها همچنان بخاطر بی حوصلگی همیشگی تو از نداشتن همبازی تقریبا هر شب میبریمت پارک.. چند شب پیش تو پارک یه دختر ناز کوچولو بود با چشمایی روشن و موهایی صاف نمی دونم چرا وقتی دیدمش حس کردم اگه دختری داشتم حتما شبیه اون خانوم کوچولو که اسمش سارینا بود میشد واسه همین وقتی داشت اسکوتر سواری می کرد و ناخوداگاه سمت اسکوتر تو که بزرگتر بود اومد رفتم کنارش و نازش کردم اونم انگار محبتم و حس کردو ازم فاصله نمی گرفت ازت خواهش کردم اسکوتر خودت و بهش بدی با بی میلی بهش دادی و اونم کمی سوارش شد و بهت د...
1 مرداد 1392

بعد یه غیبت طولانی

سلام نازنینم خیلی وقته نشد بیام برات بنویسم ببخشید مامانی این روزها اصلا نمی فهمم کی شب میشه با اومدن ماه مبارک رمضان یه جورایی کارم بیشتر شده هم خونه خودم هم کارای مامانم حسابی شزمنده ات شدم نازنینم. از احوالات پسرم که اوایل تیرماه رفت و واکسن 6 سالگیش و زد و برخلاف نگرانی من که ممکنه بترسه همراه بابایی رفت چون من دلم نمیومد و خیلی اقا نشستی و واکسنت و زدی و به قول خودت مثل یه مرد امپول زدی و اومدی فدات بشم.. چند روز بعدشم بردمت برای سنجش بینایی و سلامتی برای کلاس اول همه چی خوب بود اما گفتن یه سه کیلو اضافه وزن داری مادر فدای کپل خودش بشه این چند وقته به وضوح چاق شدی.. قدت 124 و وزنت 28 کیلو..  با اینکه خیلی بد غذا شدی اما همش یه جور...
26 تير 1392

فرشته کوچولوی خاله پر کشید

سلام فرشته کوچولوی خاله... دلت نیومد از بهشت جدا شی نازنینم? نگفتی مامان فاطمه منتظرته خاله? کاش میومدی و میدیدی که اغوش گرم مامان فاطمه ات از بهشتی که توش هستی هم برات لذت بخش تره? نگفتی مامانت اینهمه منتظرت بود اینهمه تو غربت بخاطرت تنهایی و تحمل کرد و حالا که تنهاش میذاری دلش برات تنگ میشه?  اخه تو این چهار ماه تو همدمش بودی و کلی بهت وابسته شده حالا بدون تو چه کنه فرشته نازم? یادته چند تا پست قبلی چقدر واسه اومدنت خوشحال بودم? روزی که فهمیدم قراره بیای هم جمعه بود و امروزهم که پر کشیدی رفتی جمعه است..صبح زود که مامان بزرگت برام زنگ زد و خبر رفتنت و با کلی گریه بهم داد تمام تنم می لرزید از غربت مامان فاطمه ات از اینکه تنهایی چه زجر...
7 تير 1392

بدون عنوان

                        شعبان بهانه ای است برای دوستی با خدا ، لحظه هایت سرشار از این دوستی باد. ولادت سه نور ولایت بر شما مبارک  ماه میلاد سه پرچم دار عشق    دلبر و دلداده و دلدار عشق    ماه میلاد سه ماه عالمین  سید سجاد و عباس و حسین(ع)    ...
21 خرداد 1392

نازنین پدرم

نازنینم این روزها اسمون دلم ابری اخه مثل بچه ها دلم واسه مامانم تنگ شده مامان نازنینم روز  پنج شنبه عمل شد خداروشکر با اینکه بیهوشی خیلی طولانی داشت اما عملش موفقیت امیز بود و امروز اوردنش بخش من هنوز نتونستم ببینمش اما خوشحالم که حالش بهتر شده..بخاطر استرسی که این روزها داشتم نشد واسه روز پدر چیزی بنویسم اما می خوام از بابای نازنینم بخاطر همه زحمتهاش تشکر کنم بخصوص این چند وقته که مامان مریضه حسابی هواشو داشتی و این چند روز و همش تو بیمارستان بودی مامانم خیلی خوشبخته که تورو داره و من هم مثل همیشه به داشتنت افتخار می کنم به تویی که بهترین پدر واسه من و بهترین پدربزگ واسه پسرم هستی امیدوارم سایه ات همیشه بر سرمون باشه.. از طرف امیرجونم ...
14 خرداد 1392

جشن پایان سال و اردو

روز سه شنبه از طرف مدرسه به مناسبت پایان سال تحصیلی به همراه مامان ها بردنتون اردو.. فدات بشم که از شب قبل کلی هیجان داشتی و هی می گفتی مامان خوابمون نبره جا بمونیم صبح هم تا صدات کردم پا شدی و با هم رفتیم مدرسه و از اونجا رفتیم یه اردوگاه که مخصوص بچه های بهزیستی بود و کنار دریا بابلسر بود نفهمیدم مدیرتون چطور تونست برا شما وقت بگیره اما جای خیلی قشنگی بود..وقتی رسیدیم بعد خوردن صبحانه که تو عشق ماکارونی دستپخت مامان امیر علی و خوردی نوبت به جشن رسید و تو خوابگاه اونجا براتون جشن گرفتن و شما برامون سوره کوثر به همراه معنیش که خیلی بامزه خوندی بعد هم در نقش تابستان شعر خوندی فدات بشم که صدات از همه بلندتره.. اخر جشن هم لوح هایی که با عکس ها...
27 ارديبهشت 1392

تقدیم به فرشته ای از راه نرسیده

سلام عزیز دل خاله اینقدر ذوق دارم که نمی دونم چی برات بنویسم.. از وقتی دو روز قبل یعنی جمعه بعداظهر مامانت بهم خبر داد که یه تو راهی داره از خوشحالی نمی دونم چیکار کنم اخه مامانت خیلی واسم عزیزه از یه خواهرم بیشتر واسه همین خبر مادر شدنش اینهمه خوشحالم کرد و اینکه بلاخره تصمیم گرفت تورو به این دنیا دعوت کنه خیلی برام خوشحال کننده است.. اولش باید خودم بهت معرفی کنم نازنینم که هنوز نمی دونم پسری یا دختر بعدها وقتی به دنیا بیای من و به اسم خاله سمیه میشناسی.. من و مامانت خیلی کوچیک بودیم حتی از امیرنازمم هم کوچکتر که با هم همسایه دیوار به دیوار شدیم و بهترین دوستای هم. قشنگترین روزهای کودکیم کنار مادرت و تو اون کوچه بن بست رقم خورد چقدر با هم ...
17 ارديبهشت 1392