امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

مامان و امیر ناز

همه زندگی مامان

زنده میشوم در لبخندی از تو که سهم همیشه منست

بدون عنوان

پسر که داشته باشی  پیچیدن صدای قان قان هایش انگاه که راننده ماشین های کوچک و بزرگش میشود ..شادیت را صد چندان می کند پسر که داشته باشی صدای خنده های پیروزمندانه اش انگاه که با کیو کیو از پشت دستگیرت میکند غم دنیا را از دلت می برد پسر که داشته باشی عصر تابستانت پراز سر و صدای توپ و دادو هوارهای شاد پدر و پسری میشود پسر که داشته باشی باخود تصور می کنی قد رعنایش را در لباس دامادی و لبت به خنده باز میشود و قلبت به شادی پسر که داشته باشی دلتنگ آمدن آینده ای میشوی پراز قدمهای محکم و استوار که شانه به شانه ات گام بر میدارد پسر که داشته باشی دلخوشی به روزگاری که بازوان تنومندی عصای راه رفتنت میشود و پشتت گرم به حضورش.. سل...
14 مرداد 1394

تولدت مبارک عشقم

بعد مدتها قسمت شد تولدت بیام نازنینم  نه مرداد سالروز تولد قشنگت مبارک دیروز که مصادف بود با سیزده مرداد بعد از چند روز تلاش من برا اینکه تو متوجه نشی دارم برات تولد میگیرم روز قشنگی برات رقم خورد. از صبح فرستادمت خونه مادرم و با کمک زندایی خونه رو تزیین کردم بعد دوتان درس کردم و ماکارونی و فلافل با اینکه اثرات سرما خوردگی تو تنم مونده و حالم خراب بود به عشقت تونستم چند جور ژله هم درس کنم نرسیدم کیک درس کنم اما کیک طرح لباس بارسلونا که این روزها تیم مورد علاقه ات و با اسم مسی سفارش دادم رادمان و امیرعلی هم مهمونای سوپرایزیت بودن به هزار ترفند که قراره با پرهام بریم مهمونی بابا بردتت سلمونی و اوردتت خونه حدود ساعت شش که مهمونا اومدن ...
14 مرداد 1394

تابستان هم گذشت

سلام به همه این دفه غیبتمون حسابی طولانی شد برا همین تابستون امسال یه جورایی تصویری می زارم از عکسای دید شروع می کنم تا برسیم به اوایل تابستون اولین عکس مال جمعه گذشته است که از پنج شنبه رفتیم تهران خونه عمو مرتضی جمعه هم خونه عمه راحیل   با نیما حسابی بهش خوش گذشت اینجام باغ پرندگان که پسر عاشق حیوانات من کلی کیف کرد از دیدن ادن همه پرنذه من و پسرم دز باغ پرندگان شب قبلش با عمو مرتضی پارک ارم این تپل ناز منه یه شب خوب با امیرمهدی بعد از کلی بازی کنار دریا فعلا کمی کار ذارم به زوذی بقیه رو می ذارم ...
31 شهريور 1393

تولدت مبارک عشقم

امروز یه فرشته از اسمون خدا جدا شد و اومد تا همه زندگی مادرش بشه پسر نازو قشنگم ارزو می کنم قدر همه لحظه های زندگیت و بدونی و بفهمی که این غم و شادیهاست که زندگی و میسازه مهم اینه که چشمای قشنگت همیشه با امید به اینده نگاه کنه مرسی که اومدی,و مادر صدام کردی تا ابد امروز قشنگترین روز زندگیمه تولدت مبارک عشق مادر ببخشید نازنیم ما الان هستیم تبریز مسافرت با گوشی اومدم که بهت تبریک بگم روز تولدت ایشالا برگشتیم هم تولد میگیرم برات هم یه پست خوب می ذارم عاشقتم
9 مرداد 1393

بدون عنوان

سلام به همه.. حسابی دلم برا اینجا تنگ شده .. اسباب کشی کردیم به خونه جدید و فعلا اینترنت نداریم.. این روزها گل پسر تعطیله و حسابی تو خونه یه وقتایی از بی کاری میره رو اعصاب مامانش... البته الان چند جلسه است که به کلاس شنا میره و سخت مشغول یادگیری ورزش مورد علاقه اشه... از هفت تیر هم قرار کلاس تئاتر پسر نازم شروع بشه و حسابی ذوق داره و به همه می گه که قراره بازیگر معروفی بشه... یه چند وقتی که من دوباره بعد مدتها شروع کردم به رانندگی و گل پسر وقتی سوار ماشینم میشه کلی با حرفای قشنگش تشویقم می کنه همش می گه قربون مامان با استعدادم برم که اینقدر خوب رانندگی می کنه.. فدات بشم که اینقدر ماهییی..گل پسرم کلاس اول و با موفقیت پشت سر گذاشته و حسابی با...
24 خرداد 1393

اولین پست سال جدید

سلام به همه.. چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود با کلی تاخیر اومدم.. عید امسال هم با سرعت گذشت یه چند روزی به خاطر بیماری مادرم در بیمارستان گذشت اما در کل خوب بود بخصوص سیزده بدر که از روز قبلش همراه عمه های امیرجون به ویلای کنار دریا رفتیم و  حسابی خوش گذشت.. امیر خوشگلم این روزها حسابی با سواد شده و روز مادر با کاردستی قشنگش که با دستای خوشگلش درست کرده بود حسابی سوپرایزم کرد همش به باباش می گفت که بریم واسه مامان کادو بخریم که سوپرایز شه فداش بشم که معنی سوپرایز و نمی دونست و همش جلو خودم می گفت و به قول خودش نقشه می کشید اخرشم روز مادر وقتی با عمه اش رفته بودیم بیرون باباش چون وقت نداشت بیاد قرار شد عمه اش ببرتش برام لباس بگیره...
4 ارديبهشت 1393

دوستت دارم عزیزممم

سلام نازنینم حسابی شرمنده ات شدم این دفه خیلی دیر اومدم هم بخاطر مریضی خودم بود همه ابله مرغان تو هم اینکه مادرم اینا اسباب کشی داشتند و از خونشون رفتند اخه قرار شد بجای خونه قدیمی خودشون یه اپارتمان بسازند.. این روزها خیلی دلم گرفته بود درسته که خونه مادرم خیلی قدیمی شده بود نیاز به بازسازی داشت اما دل کندن از اون همه خاطره خیلی برا همه مون سخت بود از وقتی یادم میاد تو اون خونه بودیم اونجا بزرگ شدم با دوستام بازی کردم مدرسه رفتم دانشگاه قبول شدم عاشق شدم عروس شدم حتی بیشتر روزهایی که ترو باردار بودم شب قبل از تولدت و اولین روزهاییی که به دنیا اومدی هزار تا خاطره خوب و بد دیگه از اونجا داشتم..خیلی برام سخت بود دل کندن از اون خونه.. جالب...
20 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام این دفه غیبتم.ن خیلی طولانی شد چون هم اینترنت نداشتیم هم پسرنازم ابله مرغان گرفته اونم از نوع شدیدش خداروشکر الان بهتره ایشالا سرفرصت میام و می نویسم ...
15 اسفند 1392