امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

مامان و امیر ناز

بعد یک ماه پر جشن و عروسی

سلام به همه.. بعد یه ماه پر جشن و عروسی برگشتیم. ایشالا همیشه برا همه شادی و خوشی باشه واسه ما هم. این چند وقت یا عروسی بودیم و یا مراسمات مربوط به عروسی امیرجونم که قربونش برم اصلا عروسی دوست نداره و حسابی غر می زد.. حالا فکر کنید تو این حجم بالا مراسمات و مهمونیها من یه بچه کلاس اولی که همش احتیاج به کمک داره چه می کردم.. یه وقتایی حسابی خسته میشم این پسر ما هم که حسابی سر به هواست و یه وقتایی اینقدر بی تو جهی می کنه که جیغ و دادم و در میاره بعدشم زود پشیمون میشم و بغض می کنم که چرا خوشگلم و دعوا کردم اما واقعا بعضی وقتها حرصمو در میاره .. این روزها همش فکر می کنم که واقعا این بچه ها فرشته هایی هستند که ما با اموزش هامون بهشون شکل می دن و...
8 آبان 1392

عید غدیر مبارک

            دل من گم شد اگر پیدا شد بسپارید امانات علی.. از تپش افتاد دلم.. ببریدش به ملاقات علی..از علی خواسته ام بگذارد که غلامش بشوم همه گفتند محالست ولی دلخوشم من به محالات علی.. عید عاشقان مبارک   ...
1 آبان 1392

بعد عروسی

سلام ما اومدیم .. بعد یک هفته که در مراسم های مختلف که برا عروسی خاله جون بود برگشتیم.. این چند روز حسابی مشغول تمیزکاری خونه بعد عروسی بودیم بعدشم درسای امیر و عید قربان .. واسه همین نشد زودتر بیایم.. جونم براتون بگه که عروسی خداروشکر حسابی بهمون خوش گذشت.. سه شب پشت هم مراسم داشتیم که امیر جون بیشتر داشت با دوستاش بازی میکرد تا اینکه برقصه هر چی خواهش می کردم نمی رقصید همش می گفت مامان خجالت می کشم اخرش شب عروسی وقتی دید دوستش امیرسام پسر پسر عمه ام داره میرقصه اومد وسط و حسابی رقصید.. پسر نازم حسابی تو اون کت و شلوار بادمجونی ماه شده بود هر کی من و می دید بهم می گفت چه پسر نازی داری براش اسپند دود کن پسر خوش تیپم به همراه محراب جون عسل عم...
24 مهر 1392

روز کودک

پسر ناز و قشنگم روزت مبارک ببخشید اینقدر این روزها سرم شلوغه که مجبور شدم با گوشی بیام دلم نیومث این روز و بهت تبریک نگم فرداشب جشن حنابندان خاله است واسه همین نشد مثل پارسال برات کیک درست کنم اما چون دوست داشتی بادبادک هوا کنی و از طرف مدرسه قرار بود ببرنتون اما بخاطر بارون های این چند روز نشد بابابی به عنوان کادو روز کودک برات بادبادک خرید و کلی خوشحالت کرد دیگه شرمنده ایشالا بعد عروسی جبران میکنم  فرشته نازم امیدوارم دلت همیشه مثل روزهای قشنگ کودکیت بی کینه و پر از صداقت باشی هیچوقت کودک درونت و یادت نره عزیز دلم  روز کودک به همه فرشته های سرزمینم مبارک امیدوارم هیچ کودکی غم نبینه و تن کوچولوش از مریضی و درد دور باشه امینننن...
16 مهر 1392

الرژِی

از امروز مراسمات عروسی خاله شروع میشه امروز قرار وسایل عروس و بیارن.. اما متاسفانه دو روزه الرژی فصلی تو شروع شده و سرفه های شدید شروع میشه دیشب موقع خواب اینقدر سرفه کردی که بالا اوردی.. من خودم از فصل سرما خوشم نمیاد بخاطر سردی هوا و کوتاه شدن روزها که برام دلگیره از وقتی تو به این الرژی مبتلا شدی بیشتر بدم اومده فصل زمستون برام کلی عذاب اوره اینقدر که تو باید دارو بخوری دوباره دیروز بردمت دکتر و مصرف زاتیدن شروع شد یه جور اسم سرف داری که حسابی هم اذیتت می کنه.. هنوز تو نوشتن تکالیف مدرسه ات یه کم تنبلی بخصوص برای لوح نوشتن کلی با هم سر و کله میزنیم تا سه خط بنویسی متاسفانه اصلا خوش خط هم نیستی.. امیدوارم که بهتر بشی و عادت کنی.. با اینکه ...
15 مهر 1392

روزهای مدرسه

سلام عزیز دلم چند روزی اینترنت نداشتیم.. این چند روز کلا به عروسی گذشت بعد اون تابستون سخت که با مریضی و عمل مامانم گذشت این عروسی ها خیلی خوبه.. پنج شنبه و جمعه عروسی دخترعموم بود که با هزار تا غر اومدی نمی دونم چرا اصلا عروسی دوست نداری.. دیشب که عقد پسرعموم بود هم بخاطر اینکه دوست نداشتی و هم اینکه صبح مدرسه داشتی گذاشتمت پیش مادرجون..موقع رفتن ازم پرسیدی مامان اگه عروسی خاله ام هست میشه منم ببری؟ بوسیدمت و گفتم نه عزیزم عروسی خاله نیست مگه میشه عروسی خاله تو نباشی عروسی خاله هفته بعد میشه.. گفتی باشه پس من نمیام.. فقط بدیش اینه که روزهای اول مدرسه ات ما اینهمه درگیری داریم..این روزها حسابی داستان داریم با مدرسه رفتنت یه بار من یه بار با...
9 مهر 1392

خونه بی تو

سلام فرشته کلاس اولی من از صبح رفتی مدرسه نمی دونم چرا اینقدر دلم تنگ شده دیروز باهات اومدم تا اخرش که بری کلاس همش برام بوس میفرستادی و میگفتی مامان دلم برات تنگ میشم با اینکه این وقتی نیستی یه کم بیشتر وقتم ازاده و به کارام میرسم اما انگار هوای خونه دلگیره وقتی تو نباشی به عادت هر روز برات ایه الکرسی خوندم و فرستادمت اینجوری خیالم راحته که فرشته ها مواظبتن گل قشنگم می خوام بدونی خیلی دوستت دارم  خوب درس بخون یه کم ارومتر بزرگ شو گلم دلم برا بچه گیت تنگ میشه نازنینم هر وقت تونستی بیای و بخونی بدون مامان همیشه عاشقته یه بار دیگه هم نوشتم نفسم می گیرد در هوایی که نفسهای تو نیست ...
2 مهر 1392

جشن شکوفه ها

سلام فرشته کلاس اولی من وای خدای من باورم نمیشه اینقدر زود بزرگ شدی کلاس اولی شدی نازنین من امروز صبح وقتی از زیر قران ردت کردم ارزو کردم یه روزی قران و بالا بگیرم و تو با قد رشیدت قران و ببوسی و بری دانشگاه حتما اون روز دیگه مثل امروز خوشحال نمیشی من و بابایی همراهت بیایم حتما می خوای بگی مرد شدی اما مامانی من اون روزم دوست دارم تا یه جایی باهات بیام.. ارزو کردم یه روزی قران و بالا سرت بگیرم و تو دست در دست عروست وارد خونه ارزوهات بشی ... امروز یه روز بزرگ بود برای من.. برای تو هم .. تا وقتی بزرگ بشی روز اول مدرسه یادت میمونه.. روزی که قدم های قشنگت و برای یادگیری برای اینده ای بهتر برداشتی.. نازنینم در کنار درسهایی که یاد می گیری...
31 شهريور 1392

تولد مامان

امروز تولدمه دبشب بهترین هدیه تولد و از گل پسرم گرفتم محکم بغلم کرد و من و بوسید و زیر گوشم گفت مامان جونم تولدت مبارک فدات بشم قد دنیا واسم ارزش داشت خودشم ازم جایزه خواست که شب تولدم کنارم بخوابه منم قبول کردم خب.. امیرم هدیه ایی که بابایی برام خرید و ازش گرفتی و بهم دادی از بابایی هم ممنونم واسه کادوی قشنگش خوشحالم که تو هستی و با صدای قشنگت بهم تبریک گفتی فدات بشم پسرنازم.. سوپرایز نوشت: همسری پیرو کادوی شب قبل که بین خودمون بمونه دو تا شلوار بود که یکی جین و یکی مشکی که هیچکدام اندازه نبود مجبور شدیم عوض کنیم ظهر با یه دسته گل قشنگ اومد خونه مادرش که مهمون بودیم و حسابی خوشحالمان کرد چون انتظار نداشتیم سوپرایز شدیم اینم گل قشنگش مر...
24 شهريور 1392