امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

مامان و امیر ناز

دوستت دارم عزیزممم

1392/12/20 21:40
نویسنده : مامان سمیه
1,631 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنینم حسابی شرمنده ات شدم این دفه خیلی دیر اومدم هم بخاطر مریضی خودم بود همه ابله مرغان تو هم اینکه مادرم اینا اسباب کشی داشتند و از خونشون رفتند اخه قرار شد بجای خونه قدیمی خودشون یه اپارتمان بسازند.. این روزها خیلی دلم گرفته بود درسته که خونه مادرم خیلی قدیمی شده بود نیاز به بازسازی داشت اما دل کندن از اون همه خاطره خیلی برا همه مون سخت بود از وقتی یادم میاد تو اون خونه بودیم اونجا بزرگ شدم با دوستام بازی کردم مدرسه رفتم دانشگاه قبول شدم عاشق شدم عروس شدم حتی بیشتر روزهایی که ترو باردار بودم شب قبل از تولدت و اولین روزهاییی که به دنیا اومدی هزار تا خاطره خوب و بد دیگه از اونجا داشتم..خیلی برام سخت بود دل کندن از اون خونه.. جالبه که به همون اندازه برا تو هم سخت بود از وقتی فهمیدی قراره اون خونه خراب بشه همش می پرسیدی که چند روز مونده تا خراب شه من این خونه رو دوست دارم دلم نمی خواد خراب شه الان یه هفته ای میشه که اون خونه خالی شده .. زندگی همینه عشق من این دنیا مثل همون خونه می مونه که با همه خاطراتت باید ازش دل بکنی ایشالا عمر طولانی و همراه با خوشبختی داشته باشه اما یادت باشه گل نازم یه جوری زندگی کنی که موقع رفتن خاطرات خوبی از خودت به جا بذاری و همه ازت به خوبی یاد کنند.. الان که روزهای اخر ساله حسابی همه چی شلوغ پلوغه هنوز کار گردگیری خونه هم تموم نشده و از یه طرفم دوست دارم شیرینی عید و خودم درست کنم که خدا کنه بتونم.. دیروز با عمه راحیل رفتیم و برات لباسهای عیدت و خریدیم قربون پسر ناز و خوشتیپم برم که هر چی می پوشید بهش می اومد خودتم حسابی نظر دادی و منم سعی کردم تا میتونم به سلیقه خودت باشه عشق مادر.. اثرات ابله هم داره از تن و صورتت میره خداروشکر ایشلا تا هفته بعد که جشن نوروز مدرسه است اثری ازش نمی مونه خیلی بهم سخت گذشت مریضیت اخه خیلی سخت ابله گرفتی و خارش خیلی اذیتت می کرد دو شب من و بابا باهات تا صبح بیدار بودیم خدارو شکر ک خوب شدی نازم.. دیروز که از مدرسه اومدی دیدم گریه می کنی و چون عمه بود یواشکی گفتی مامانی شلوارم کثیف کردم گفتم چرا تو مدرسه نرفتی دستشویی..؟ گفتی اخه خانوم معلممون گفته حتما باید زنگ تفریح برید دستشویی وگرنه زنگ کلاس حق ندارید برید منم نگفتم به خانوم معلم چون اجازه نمی داد خلاصه بردمت حموم و هر چی بهت گفتم که باید بهش می گفتی قانع نشدی.. منم به معلمت گفتم اون بیچاره هم گفت من به بچه هایی که دروغکی می گفتن گفتم برش توضیح میدم فدای پسر کوچولوم بشم من 

پسندها (1)

نظرات (0)