امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

مامان و امیر ناز

بدون عنوان

فرشته خوبیها حضرت معصومه روزت مبارک خانومم دلم برا حرم خودت و داداشت تنگه یه نگاهی بهمون از سر لطف کن روز دخترو به همه دخترای گل تبریک می گم کاش یه فرشته هم خودم داشتم که بهش تبریک بگم یه پسر دارم که واسم یه دنیاست اما خب همیشه دلم یه دختر هم می خواست ایشالا هر کی دختر داره سلامت باشه سارینا جونم روزت مبارک خاله.. ...
16 شهريور 1392

ما اومدیم

الان چند روزی میشه از تهران اومدیم یه چهار روزی موندیم و خرایدامون کردیم و برگشتیم البته با یه سرماخوردگی  شدید که من با خودم سوغات اوردم.. دو سه روز اول و مهمون خانواده شوهر عمه راحیل بودیم خداروشکر خانواده عمو مصطفی مثل خودش خونگرم و مهربونن و حسابی بهمون خوش گذشت.. توام که با نیما خواهرزاده عمو مصطفی که از قبل تو مراسم عقد عمه دیده بودی حسابی جور شدی و باهاش میموندی خونه و بازی می کردی و منم با خیال راحت به خریدام می رسیدم.. چون نیما یه چند سالی از شما بزرگتر بود حسابی باهات کنار می اومد و من خیالم راحت بود اما یه روز که یه خواهرزاده دیگه عمو مصطفی پرنیان که یکسال از شما کوچکتره اومدو زیاد با بازی های پسرانه شمارو دوست نداشت با...
16 شهريور 1392

تست استعداد

سلام عشقم بازم دیر اومدم این روزها دیگه حسابی رفتم تو کار اشپزی و شرینی پزی خدا حفظ کنه وبلاگ اشپزی مامانم و که کلی چیز ازشون یاد گرفتم به زودی عکس هنرهام و می ذارم جونم برات بگه که هفته پیش پنجشنبه بلاخره نوبت شده که بره و تست بدی حدود دو ماه قبل از طریق برنامه شبکه پنج تهران با موسه طبرسی اشنا شدم که با تست گرفتن از افراد استعدا شغلی رو در زمینه های مختلف مشخص می کرد منم برات ثبت نام کردم تا ببینم پسر خوشگلم در چه زمینه ای بیشتر استعدا داره که بتونم در اینده کمکش کنم خلاصه بردمت به دفتر موسسه تو شهر خودمون و چون شما هنوز مدرسه نمی رفتی بیشتر تست بر اساس نقاشی بود حدود یه ساعت طول کشید خداروشکر خوب همکاری کردی اما بعدش که اومدی بیرون حسابی...
7 شهريور 1392

برا دل یه مادر دعا کنید

یه خبر خوب: این فرشته ناز به اغوش خانواده برگشت خدارو شکر از دیروز تا حالا که این خبر شنیدم و این عکس و دیدم قلبم انگار اتیشه خدایا ترخدا دعا کنید نمی دونم چی بگم الان مادر این فرشته در چه حاله؟ اخه نامردای بیمعرفت یه فرشته نه ماهه دزدیدن داره؟ اون بچه حتی بلد نیس بگه دلش واسه مادرش تنگه؟ چه جوری می خوابه بی اغوش مادرش؟ چی میخوره؟ وای خدای من فکر کردن به اینها واسه منی که نمی شناسمش داغونم می کنه وای از دل مادرش.. خدایا به حرمت دل شکسته خانوم رباب این فرشته رو به خانواده اش برگردون www.92329.blogfa.com ...
29 مرداد 1392

عشقم در هفته ای که گذشت

سلام نازنینم خدمت روی ماهت بگم که این چندوقت حیلی روزهای شلوغی داشتیم شنبه اون هفته که مهمون های مورد علاقه پسرم اومده بودند دوستای بابایی عمو علی و عمو صادق که با بچه هاشون حسابی به پسرم خوش گذشت.. اونا هر کدوم دو تا بچه دارند یه بار شنیدم که داری به فاطره عمو علی می گی : بیاین با هم بازی کنیم اخه من خیلی منتظر بودم شما بیاین می دونی چرا؟ من نه خواهر دارم نه برادر واسه همین همش حوصله ام سر میره... حالا من چه حالی شدم بماند خیلی دلم سوخت.. دو روز بعدشم با دوست نازنینم فاطمه رفتیم پارک و تو ازش قول گرفتی برای شب بعد واسه خوابیدن بیاد خونمون و به قول خودت به یاد تهران خوش بگذرونیم..چهارشنبه هم عشق عمه محراب جونم به همراه مامانم اینا مهمونمون ...
22 مرداد 1392

چه خوب شد که امدی

این روزها همش نگاهت می کنم و یاد روزهایی می افتم که منتظر دیدن صورت ماهت بود چقدر روزی که برای زایمان می رفتم یه هیجان توام با اضطراب داشتم.. هیچوقت وقتی برای بار اول دیدمت یادم نمیره یه فرشته کوچول با صورتی قرمز که داشت گریه می کرد تنها وقتی که دیدن گریه ات خوشحالم کرد همون روز بود اخه نازنینم اون گریه نشان دهنده زندگی بود..کل خانواده من و بابایی پشت اتاق عمل در انتظار دیدنت بودن اخه اولین نوه بودی و کلی عزیز.. نازنینم یادمه روزای اول وقتی تورو کنار خودم می دیدم باورم نمی شد که این کوچولو نازنین پسرمه .. وقتی اولین بار بغلت کردم یه عشقی رو حس کردم که با هیچ حسی نمیشه توصیفش کرد تو اومدی و همه دنیام شدی.. امسال چون تولدت به شبهای قدر می افتا...
10 مرداد 1392