اولین بازی تو کوچه
دیروز برای اولین بار گذاشتمت تو کوچه بازی کنی... اخه این روزها دیگه مثل زمان ما نمیشه راحت بچه ها رو فرستاد برای بازی برن تو کوچه.. وقتی ما بچه بودیم بعداظهرها بخصوص تابستون ها تو کوچه بن بست خونمون با دوستم فاطمه و داداشم اونقدر بازی می کردیم که از کت و کول می افتادیم کلی بهمون خوش می گذشت.. اما الان تو نه همبازی داری و نه میشه راحت فرستادت تو کوچه از ترس ماشین و .... اما دیروز وقتی دیدم به خاله فاطمه برای بازی التماس می کنی و اون طفلک هم امتحان داشت صدای بچه های همسایه خونه مامانم هم می اومد همرات اومدم و بردمت بیرون اولش ایستادی و بچه ها رو نگاه کردی هر چی می گفتم مامان میری باهاشون بازی کنی می گفتی نه اما بعدش گفتی مامان حالا که اصر...
نویسنده :
مامان سمیه
21:55