امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

مامان و امیر ناز

وروجک با نمک من

این روزها خداروشکر خیلی در درسهات پیشرفت کردی و امتحانات ماهانه ات و نسبت به ما ه قبل بهتر دادی فهمیدم اگه هم غلط داری بخاطر اینه که چون خودت نمی تونی سوال و بخونی وقتی معلم میخونه جا می ذاری اما در کل معلمت خیلی ازت راضیه.. دیروز کلی خوشحال اومدی خونه گفتی مامانم امروز رفتم سرصف و اقای مدیر بهم دو تا کارت تلاش زرد داد منم کلی تشویقت کردم الهی مادر فدات بشه ایشالا همیشه موفق باشی.. بامزه نوشت: دیشب عزیزجون (مامانم) حالش زیاد خوب نبود قلبش درد میکرد توام که خیلی دوسش داری اصرار می کردی که ببرینش دکتر عزیز یهو بهت گفت: امیرجونم من مردم سر قبرم میای سریع گفتی : اخه عزیز من چه می دونم قبرت کجاست من بیام؟ من: عزیز:  گفتم اخه بچه یه دور...
9 آذر 1392

محرم امسال

سلام گل نازم ببخشید که با این همه تاخیر اومدم .. امسال محرم مثل اقاها کلا شبها همراه بابایی می رفتی تکیه.. البته خیلی وقتها دوست داشتی با من بیای اما وقتی بهت می گفتم تو مردی و باید بری سینه زنی کنی ژست مردونه می گرفتی و می رفتی .. البته حضور دوستات امیرحسین و محمدرضا بی تاثیر نبود برا رفتنت چون یه شب که اونا نبودن حسابی بابایی رو اذیت کردی .. فدات بشم که بعد مراسم می اومدی ازم می پرسیدی که مامان صدامو میشنیدی بلند یا حسین می گفتم؟ منم می گفتم اره عزیزم فدای حسین گفتنت بشم ایشالا امام حسین نگه دارت بشه روز هفتم محرم هم از طرف مدرسه یه دسته تا مسجد نزدیک مدرسه رفتین و اونجا عزاداری کردین و بهتون ناهار دادن منم واسه دیدنت اومدم برات شال و سربن...
1 آذر 1392

بدون عنوان

ما منتظران کوی یاریم حسین تادر حرمت اشک بباریم حسین در روز جزا بجز تو ای حضرت عشق امید به هیچ کس نداریم حسین التماس دعا ...
14 آبان 1392

جشن آب

فرشته کوچولو من یاد گرفته بنویسه اب بابا کلمه می نویسه واسه همین  براشون جشن اب گرفتن و روز شنبه بردنشون کنار دریا و اونجا بادبادک هوا کردن و جشن گرفتن البته بادبادک امیر جون پاره شد و حسابی از این بابت عصبانی شد .. منم تصمیم گرفتم که برای شادی  یه دونه پسرم خودم کیک درست کنم و براش  ببرم البته من خیلی وارد نیستم اما یه مادرم دلم می خواد هر کاری از دستم بر میاد برا بچه ام انجام بدم شاید کیکی که درست کردم به قشنگی کیک های بیرون نشده باشه اما طعم عالیش مطمئنن به خاطر عشقی بود که موقع پختنش به پسر نازم داشتم وقتی دیروز کیک و بردم مدرسه دیدن صورت شاد و خندون امیر حسابی خوشحالم کرد فرشته ام چه با افتخار به من نگاه می کرد و می...
13 آبان 1392

بعد یک ماه پر جشن و عروسی

سلام به همه.. بعد یه ماه پر جشن و عروسی برگشتیم. ایشالا همیشه برا همه شادی و خوشی باشه واسه ما هم. این چند وقت یا عروسی بودیم و یا مراسمات مربوط به عروسی امیرجونم که قربونش برم اصلا عروسی دوست نداره و حسابی غر می زد.. حالا فکر کنید تو این حجم بالا مراسمات و مهمونیها من یه بچه کلاس اولی که همش احتیاج به کمک داره چه می کردم.. یه وقتایی حسابی خسته میشم این پسر ما هم که حسابی سر به هواست و یه وقتایی اینقدر بی تو جهی می کنه که جیغ و دادم و در میاره بعدشم زود پشیمون میشم و بغض می کنم که چرا خوشگلم و دعوا کردم اما واقعا بعضی وقتها حرصمو در میاره .. این روزها همش فکر می کنم که واقعا این بچه ها فرشته هایی هستند که ما با اموزش هامون بهشون شکل می دن و...
8 آبان 1392

عید غدیر مبارک

            دل من گم شد اگر پیدا شد بسپارید امانات علی.. از تپش افتاد دلم.. ببریدش به ملاقات علی..از علی خواسته ام بگذارد که غلامش بشوم همه گفتند محالست ولی دلخوشم من به محالات علی.. عید عاشقان مبارک   ...
1 آبان 1392

بعد عروسی

سلام ما اومدیم .. بعد یک هفته که در مراسم های مختلف که برا عروسی خاله جون بود برگشتیم.. این چند روز حسابی مشغول تمیزکاری خونه بعد عروسی بودیم بعدشم درسای امیر و عید قربان .. واسه همین نشد زودتر بیایم.. جونم براتون بگه که عروسی خداروشکر حسابی بهمون خوش گذشت.. سه شب پشت هم مراسم داشتیم که امیر جون بیشتر داشت با دوستاش بازی میکرد تا اینکه برقصه هر چی خواهش می کردم نمی رقصید همش می گفت مامان خجالت می کشم اخرش شب عروسی وقتی دید دوستش امیرسام پسر پسر عمه ام داره میرقصه اومد وسط و حسابی رقصید.. پسر نازم حسابی تو اون کت و شلوار بادمجونی ماه شده بود هر کی من و می دید بهم می گفت چه پسر نازی داری براش اسپند دود کن پسر خوش تیپم به همراه محراب جون عسل عم...
24 مهر 1392