امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

مامان و امیر ناز

بدون عنوان

ماه فرو ماند از جمال محمد / سرو نباشد به اعتدال محمد قدر فلک را کمال و منزلتى نیست / در نظر قدر با کمال محمد میلاد امام صادق و پیامبر اکرم مبارک   ...
7 بهمن 1391

به نام انکه در زیباترین صورت ترا افرید

هورااااااااااا بلاخره کارت تلاش های پسر نازم به 10 عدد رسید گل پسرم نشان اخلاق و گرفت..دیروز من رفته بودم محموداباد و تو قرار بود بعد مدرسه بری خونه عزیز دیدم که به گوشیم زنگ زدی و با خوشحالی گفتی مامان کارت تلاشم شد 10 تا و نشان اخلاق گرفتم من کلی خوشحال شدم و تشویقت کردم تو راه اومدن به خونه برات دو تا کتاب به عنوان جایزه خریدم که کلی ذوق کردی عزیز هم بهت جایزه داده بود. فدای پسر با ادبم. این چند روزه سرماخوردگی ولت نمی کنه به طوریکه دیشب از سرفه حالت بهم خورد کی میشه این فصل تموم بشه و این الرژی لعنتی هم تمو بشه نمی خواستم امروز بفرستمت مدرسه اما به عشق جایزه اقا مدیر خواستی که بری منم که دیدم تب نداری بردمت الانم با نگرانی منتظرم که بیای...
4 بهمن 1391

شادی تو همه خواسته من است

سلام عزیز دلم. نازنینم روز به روز جلوی چشمام قد می کشی و بزرگ میشی و عشق من به تو هم با بزرگتر شدنت روز به روز بیشتر و بزرگتر میشه..سرگرمی این روزهات دیدن کارتون بخصوص کارتون اسکوبی دو که خیلی دوسش داری و بازی های مورد علاقه ات هم قایم باشک و نون بیار کباب ببر و مچ انداختنه.. حسابی هم سر و زبون داری و با حرفای با مزه ات همه رو به خنده می اندازی...چند وقتیه که خیلی بد غذا شدی و حسابی من اذیت می کنی. اگه تو غذا پیاز ببنی اصلا نمی خوری و عاشق ماهی هستی و اگه هر روز هم برات ماهی درست کنم باز استقبال می کنی خب این خیلی خوبه چون ماهی خیلی برات مفیده. هنوزم تو مدرسه باعث افتخارم هستی و هر وقت که می ام خانوم معلمت ازت تعریف می کنه و میگه چه از نظر د...
4 بهمن 1391

شب یلدا امیرم

سلام نازنینم ببخشید این روزها زیاد وقت نمی کنم بیام. این چند وقت چون پدر یکی از دوستای نزدیکم فوت کرده بود بیشتر درگیر مراسم بودم خدا همه پدرها رو واسه بچه ها حفظ کنه.. امسال شب یلدا به اتفاق همه خانواده پدری بودیم منزل عموی بزرگم.. خیلی خوش گذشت. پدرم واسه همه به اصطلاح فال گرفت یه جورایی خصوصیات همه رو تو فال می گفت و کلی خندیدم.. بعدش هم یه نوع بازی محلی به نام درنا انجام دادیم که خیلی بامزه بود امیرم هم اومد بازی کرد و خیلی خوش گذشت.. همون شب همه یکی دیگه دندوناش لق شد.. فرداش هر کاری کردیم نذاشت براش بکشیم منم دیروز که بردمش ژیمناستیک به مربیش گفتم و اون براش گرفت البته کلی گریه کرد و جیغ زد ولی بعدش گفت راحت شدم..پسرم همچنان تو مدرسه ک...
24 دی 1391

خوشگلم یاد گرفته عدد بنویسه

فرشته من چهارشنبه که اومد خونه دیدم خانوم معلمش 5 تا عدد و نوشته تا اون از روش رو نویسی کنه.. کنارش نشستم تا بنویسه.. اولش ازش خواستم که بخونه امیرم همینطوری تا  عدد 20 رو بلد بود بشماره اما نوشتن و خوندنش و بلد نیس. جالب این بود که چند بار به جای 2 می گفت 3 فکر کنم بخاطر شباهت نوشتن بود بعدش یه داستان طولانی سر نوشتن عدد 4 داشتیم هر چی بهش یاد می دادم بازم برعکس می نوشت خلاصه اخرشم درست و حسابی یاد نگرفت.. منم نخواستم زیاد بهش فشار بیارم.. 5 خیلی زود یاد گرفت بهش می گه قلب برعکس! خلاصه داستانی داشتیم.. شب جمعه هم چهلم پدربزرگم بود اونجا با یکی از مهمونا که از گرگان اومده بود به اسم داریوش دوست شد.. پسر خیلی مودب و مهربونی بود و با...
24 دی 1391

امیرم داره میره تهران

فردا من و پسرم به همراه عمه راحیل یه چند روزی میریم تهران. البته عمه فقط یه روزش و با ماست بعدشم بابایی میاد و قراره ایشالا یه سر بریم قم. ایشالا بتونیم بریم دلم واسه حرم باصفای حضرت معصومه خیلی تنگ شده خلاصه یه جند روزی نیستیم امیدوارم بهت خوش بگذره نازنینم..
11 دی 1391

پیشونی سفید

حدود نیم ساعت پش از سینما اومدیم. به همراه عمه ناز و عمه راحیل و امیرجون رفتیم فیلم پیشونی سفید که برای بچه هاست رو ببینیم فداش بشم که امیرجونم خیلی خوشش اومد بخصوص از گرگ و روباه قصه که خیلی بامزه بودند و از حرفاشون امیرم از خنده ریسه میرفت.. موزیکال و شاد هم بود بماند که ما بزرگترها هم حسابی کیف کردیم پیشنهاد می کنم فرشته هاتون و ببرید حتما خوششون میاد...
6 دی 1391

عزیز دل عمه تولدت مبارککککککککککککککککککککککک

بازم شادی و بوسه گلای سرخ و میخک     میگن کهنه نمیشه تولدت مبارک   تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا            وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه تو این روز         از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم با چند تا شمع روشن                                         &n...
27 آذر 1391

فرشته ام همچنان در ارزوی خواهر

پسر خوشگلم دوباره این چند روزه واسه خواهر دار شدن گیر داده.. هر چی هم بهش می گم تو یکی یه دونه منی دیگه خواهر می خوای چیکار؟ بازم همه جا میشینه گله می کنه که مامان واسم یه خواهر نمیاره.. دیروز خونه عزیز گفت: این مامانم خیلی بد شده هر چی بهش می گم خواهر بیار گوش نمیده اخه من چقدر تنهایی پرشین تون ببینم؟؟؟ امروز هم دوباره جلوه عمه و مادرجونش گفت مامان من بزرگ شدم بچه دار شدم اونوقت بچه ام باهام قهر می کنه میگه چرا من عمه ندارم منم میگم همش تقصیر مامانمه امان از بچه های این زمونه ادم می مونه چی بگه...؟ منم گفتم خب زن عمو داره نی نی میاره میشه داداشه تو تند گفت: اون مثل داداشمه داداشم که نیست چون تو به دنیاش نیاوردی.. فرداشب هم قراره بریم خونه ...
23 آذر 1391

و اما عشق.....

سلام پسر قشنگم این متنی که پایین برات می نویسم یه جوری خیلی به دلم نشست امیدوارم یه روزی به عشق زندگیت برسی و با همه وجود باهاش خوشبخت بشی... پســـرم! پسر نازنینم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری! این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....! که تو حاصل عشقی پســ ـرم...... ... مامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره... عزیزدلم! یک وقتهایی زن ِ رابطه بی حوصله و اخموست. روزهایی میرسه که بهونه میگیره. بدقلقی میکنه و حتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: "بله!" و اون میزنه زیر گریه.... زن ها موجودات عجیبی هس...
23 آذر 1391