اردو
عزیز دلم این روزها خیلی سرم شلوغ بود همش مهمون داشتیم نشد زیاد بنویسم. پنج شنبه برای اولین بار تنهایی رفتی اردو. البته عزیز جون راضی نبود اما من دلم نیومد نفرستمت. اخه یه اردو 2 ساعته به بابلسر بود که شن بازی کردی با دوستات و چون خیلی دوست داشتی بری توکل به خدا کردم و فرستادمت. خیلی هم ذوق کردی و بهت خوش گذشت. یه شب هم همراه بابایی رفتی شهربازی و کلی بهت خوش گذشت. تا یه روز خونه هستی حوصله ات سر میره و بهم می گی چرا من تنهام . منم سعی می کنم باهات بازی کنم تا زیاد حوصله ات سر نره. هنوزم به خوابیدن تو اتاق خودت عادت نکردی و همش می خوای یا من یا بابا کنارت باشیم. پس کی می خوای عادت کنی نازنینم؟ راستی یکی از دندوتات هم شل شده اما هنوز نیوفتاده فدات بشم چه زود بزرگ شدی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی