چهارشنبه سوری
الان که دارم برات می نویسم شب چهارشنبه سوری و از هر طرف صدای ترقه و نارنجک می اد. یه جورایی خدارو شکر می کنم که تو اینقد بزرگ نیستی که بخوای یری بیرون م منو دلواپس خودت کنی. دیگه بوی عید و بهار و کاملا میشه حس کرد امروز هوا کاملا بهاری بود و افتابش منو غرق در خوشی کرد. امیدوارم این روزها و شبها برای همه پر از سلامتی و شادی باشه. دیشب داشتم فکر می کردم امسال پنجمین بهاریه که تو کنارم هستی و با وجودت قشنگت سال تحویل میشه. شب قبل تولد به یادم اومد که به بابایی گفتم که امشب اخریبن شبی که یه خانواده دو نفره هستیم از فردا میشیم سه تا. و تو فرشته اومدی و انگار دنیای قبل تو خیلی دور بوده و با اومدنت دوباره متولد شدم. انگار یه ادم دیگه شدم تازه می فهمم عشق مادری یعنی چی؟ گاهی وقتا حتی وقتی یه جوون همسن و سال خودم و با مادرش میبینم یا خدای نکرده براش یه اتفاق بدی بیاقته با تمام وجود براش حس مادرانه دارم و انگار خودمو جای مادرش میزارم. الان می فهمم که هیچکس نمی تونه جای یه مادر باشه یعنی چی؟ یه مادر تا زنده اس دلواپس جگر گوشه اشه و به عشق اونه که زنده اس. و الان تو شب چهارشنبه سوری برا همه اون جوون هایی که بیرونن دعا می کنم که صحیح و سالم پیش و خونواده هاشون برگردن چون متاسفانه این سنت قشنگ همراه شده با چیزهای خطرناکی که جونش و تهدید می کنه.
خدایا خدا حافظ همه فرشته هامون باش و مارو با درد و رنج بچه مون امتحان نکن!
خدایا بخاطر اینکه به من لطف کردی و من و لایق نام زیبای مادر دونستی با تمام وجود ازت ممنونم.
خدایا بخاطر همه چیزهایی که خواستم و با لطفتت بهم دادی و یا با نظر حکمتت ازم دریغ کردی ازت ممنونم.