عموجون اومد
یکشنبه عموجونت اومد و تو با کلی ذوق رفتی خونه مادرجون که ببینیش. وقتی صدای ماشینش و شنیدی تند رفتی قایم شدی که تورو نبینه. تو عکس پایین مثلا رفتی قایم شدی بماند که ما نفهمیدیم این چه جور قایم شدن که اینهمه واسش ذوق می کنی جالب اینجاس که حتما باید دنبالت بگردن بعد پیدات کنند وگرنه بهت بر می خوره چرا زود دیدنت. همون روز هم با کلی ذوق بمن گفتی مامان امروز نماینده شدم. گفتم خوب چیکار کردی؟ گفتی صندلی هارو جمع کردم به بچه های بد گفتم کار بد نکنین. الهی فدات بشم یاد روزهای مدرسه خودم افتادم که چقدر از مبصر شدن که جز مسئولیت چیزی نبود خوشحال می شدم یادش بخیر!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی