امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

مامان و امیر ناز

قهر امیرنازم

1390/12/20 11:04
نویسنده : مامان سمیه
523 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز که جمعه بود حسابی با شیطنت هات من و بابایی و کلافه کردی. تقصیری هم نداری ما باید خودمون و بذاریم جای تو که مجبوری تو یه اپارتمان باشی و هی به امر و نهی های ما گوش بدی که نپر ندو سر وصدا نکن که همسایه ها اذیت نش. اخه پس کی این همه انرژی تخلیه بشه. خدا کنه زودتر هوا گرم بشه و بتونیم ببریمت بیرون که اینهمه کلافه نشی. خدا می دونه وقتی عصبانی می شم و دعوات می کنم خودم دلم اتیش می گیره. اما یه وقتایی یه کارهایی می کنی که دیوونه نمیشم خیلیه.دیروز صبح با هم رفتیم محموداباد برات یه شلوار گرفتیم بعدشم چند تا ماهی خریدم کلی موقع پاک کردن ماهی واسشون غصه خوردی. غروب رفتی تو اتاقت مثلا نقاشی بکشی اما وقتی اومدی بیرون شوکه شدم دیدم تمام دست و صورتت و به قول خودت شکل ببر نقاشی کردی قبلا چند بار بهت گفته بودم که نباید اینکار و بکنی وقتی دید بابا عصبانی شد به حالت قهر رفتی تو اتاقت و صندلی خودت و انداختی کنار که باعث شد لبه صندلی بشکنه که باعث شد هردومون از دستت ناراحت شیم بهت گفتم چون کارت خیلی بد بود باید تنهایی تو اتاقت بشینی خودم اومدم پذیرایی چند دقیقه بعد دیدم یه کاپشن پوشیدی رو لباس خونه کیف مهدت هم گرفتی دستت و یکی از عروسکاتم برداشتی و رفتی جلو در ایستادی گفتم کجا؟ گفتی: چون خیلی کار بدی کردم و شما هم از دستم ناراحتین می خوام برم یه جای دور خودمو گم و گور کنم. اینقد قیافه ات خنده دار بود نتونستم جلو خنده ام و بگیرم بابا اومد در و باز کرد و گفت باشه برو یه لحظه رفتی بیرون بعد تند برگشتی و گفتی مامان برم؟ دلت واسم تنگ نمیشه؟ گفتم فدات بشم من بدون تو می میرم خوشحال شدی و با یه ژست مردونه به بابایی گفتی بخاطر مامان نمی رم دلش واسم تنگ می شه. دیگه طاقت نیاوردم محکم بغلت کردم و گفتم تو دلت تنگ نمیشه؟ گفتنی اره اما من پسر بدی ام شما دوسم ندارید گفتم نازم ما همیشه دوستت داریم فقط کارت بد بود ما ناراحت شدیم قول بده دیگه تکرار نکنی بعدشم که بابا بغلت کرد خیالت راحت شد شب که داشتم برات قصه می می رو که رو دیوار نقاشی کرده بود می خوندم گفتی مامان مثل من که رو تنم نقاشی کردم منم مثل می می نی قول می دم دیگه این کارو نکنم فدات بشم قشنگم عاشقتم.

امیرجون داره میره قهر

نازم

اینجام بعد اینکه بردمش حمام خط خطی هاشو تمیز کردم

نازم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

عمه ناناز امیر ناز
20 اسفند 90 13:08
الهی من فدای قهر کردنت بشم.اوووووف وقتی مامیت تعریفید مردم از خنده.
حميد
21 اسفند 90 9:46
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش
پيشا پيش عيدت مبارك


مرسی عموجون
نسترن
21 اسفند 90 11:21
الهی من فدای این قهر کردنش بشم تازه تقصیر شما بوده چرا با پسرم دعوا کردید حالا اون اینکارو کرده اشتباه بوده ولی خوب نباید اول دعوا میکردید با خنده اشتباهش رو متذکر میشدید
امیرم عاشققققققتم خاله


اخه خاله بار اولش نبود که
محيا كوچولو
21 اسفند 90 12:53
خاله تو ذوق خوب بچه نزنيد ديگه!
سارا(مامان شهیار)
21 اسفند 90 14:57
ای مامان سمیهههههههه.......... حسابی شاکی شدم ازت...چرا با خوشمزه ی من دعوا کردی...اخه پسر به این نجیبی...فداش بشم من.
مامان یسنا
22 اسفند 90 15:30
واااااای چه اخمی کرده...قربون اون دل نازک ومهربونت.....