امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

مامان و امیر ناز

حرفهای بامزه امیرجون

1390/10/30 12:28
نویسنده : مامان سمیه
814 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب وقتی همراه بابایی رفتی دستشویی به بابایی گفتی منکه بزرگ شدم زن خریدم یه بار من پسرم و میبرم دستشویی یه بار زنم! وقتی عمه ناز بهت گفت مگه بچه داری؟ گفتی بزرگ شدم بچه می خرم عمه گفت داری می خری واسه منم بخر گفتی اول زن می خرم بعد فرشته مهربون بچه رو از اسمون می اندازه تو شکم زنم دیگه نمی تونم واسه تو بخرم. فدات بشم با این همه سادگیت اخرش ما نفهمیدم نقش تو این وسط چیه

                                                          

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مهسا مامان مرسانا
30 دی 90 12:54
چه دنیایی دارن این بچه ها....ماشاالله خیلی پسر نازی داری...از اون دختر کش ها میشه وقتی بزرگ بشه.....خدا حفظش کنه برای پدر ومادرش...عزیزم از شما دعوت میکنم به وب مرسانا جون تشریف بیارین...خوشحالم میکنی یادگاری برای دخترم به یادگار بذارید.....منتظرتم خانومی......امیر جون رو از طرف من ببوس صورت مثل ماهش....بازم می گم هزار الله اکبر به این پسر


مرسی عزیزم حتما میام
عسل
30 دی 90 13:26
سلام خوبید گل پسری خوبه
مرسی که بهم سرزدید ولی طرح فرشته مهربون چجوریه به منم یاد بده تا منم موفق شم.


سلام عزیزم واستون تونظرات نوشتم
امینه
30 دی 90 17:37
ای جانم امیر جون
مهسا مامان مرسانا
30 دی 90 22:48
خانومی با افتخار لینکتون کردم....خوشحالم که اسم قشنگ امیر ناز توی لیست دوستانم هست.....
مامانی فری
30 دی 90 22:59
ماشالله به این گل پسر نازو مامانی ممنون عزیزم که به وب من سر زدی همیشه شاد باشید گلم :
مامان نسترن
1 بهمن 90 0:32
عجججججججب...به همین زودی مادر شوهر هم شدی ...مبارکت باشه عزیزم.


اره دیگهههههههه
روح انگیز
1 بهمن 90 7:41
سلام عزیزم یادمه ماها که بچه بودیم بهمون میگفتن بچرو میرند از بیمارستان میخرن ماهم که ساده باور میکردیم اما الان بچه ها از ریزو درشت این بچه اوردن اگاهند البته با پیشرفت و امروزی تر شدن جامعه اگه امروز کودکی باز تو تصورات خودش بچه دار شدن بابا و مامان رو دلیل خریدن نوزاد از بیمارستان بدونه جای بسی سواله من معتقدم با پاسخ دادن کودکانه ای زیبا میشه این موضوع رو برای کودک روشن کرد مثل این جمله من و بابا از خدا خواستیم یه نی نی کوچولو بهمون بده خدا یه یه عدس تو دل مامان گذاشت هر وقت مامان اب میخورد این عدسه بزرگتر میشد تا اینکه دیگه تو شکم مامانی جا نشد و اومد پیشه مامان باباش و شد نی نی مامانش
مادر کوثر و علی
1 بهمن 90 9:35
چه خدای عاشقی که گناه می خرد و بهشت می فروشد و ناز بنده می کشد... خداوندا در این آخر ماه صفر به حق خون حسین بن علی، به دردهای دل زینب ، به غربت امام هشتم (ع) و به حرمت آقا رسول الله (ص)، ما و عزیزانمان را در زمره بهترین بندگانت و مایه مباهات فرشتگانت قرار ده و حاجات خیره مان را برآورده ساز...


مرسی التماس دعا
مامان پارسا
1 بهمن 90 10:27
سلام خانومی شرمنده که آدرس وبلاگ رو اشتباهی برات گذاشتم .چون همه رو کپی -پیس می کنم اشتباه شد. ماشالله پسر با هوشی خداری خدا حفظش کنه. این بوس تلافی اشتباه