وقتی فکر می کردی نمی بینم و ...
وقتی فکر می کردی نمی بینم و....
وقتی فکر می کردی نمی بینم و حواسم نیست،دیدمت که اولین نقاشی را به در یخچال چسباندی و فورا دلم خواست نقاشی دیگری بکشم. وقتی فکر می کردی نمی بینم و حواسم نیست، دیدمت که به گربه ای گرسنه و ولگرد غذا دادی و فهمیدم باید با حیوانات مهربان باشم. وقتی فکر می کردی نمی بینم و حواسم نیست، دیدمت که کیک مورد علاقه ام را پختی و فهمیدم که کارهای کوچک می توانند هدایای بزرگ در زندگی باشند. وقتی فکر می کردی نمی بینم و حواسم نیست، صدای دعاهایت را شنیدم و فهمیدم خدایی قادر و توانا هست که می توانم همیشه با او حرف بزنم و به او اعتماد کنم. وقتی فکر می کردی نمی بینم و حواسم نیست،دیدمت غذایی مخصوص برای دوستی بیمار درست کردی و فهمیدم باید به هم کمک کنیم. وقتی فکر می کردی نمی بینم و حواسم نیست، دیدمت که وقت و پولت را برای افراد نیازمند صرف کردی و فهمیدم افراد غنی باید به افراد تهیدست کمک کنند. وقتی فکر می کردی نمی بینم و حواسم نیست، دیدمت که به امور خانه و خانواده ات چگونه رسیدگی می کنی و فهمیدم که باید از هر چه داریم به خوبی مراقبت کنیم. وقتی فکر می کردی نمی بینم و حواسم نیست،دیدمت که وقتی حالت خوب نبود چگونه به مسئولیت هایت عمل می کردی و فهمیدم وقتی بزرگ شدم باید به مسئولیت هایم عمل کنم. وقتی فکر می کردی نمی بینم و حواسم نیست،قطره های اشک را دیدم که از چشمانت سرازیز شد و فهمیدم گاهی زندگی درداور میشود، ولی گریستن کار نادرستی نیست. وقتی فکر می کردی نمی بینم و حواسم نیست، دیدمت که چقدر برایم زحمت می کشیدی و فهمیدم باید همانی باشم که تو ارزویش را داری. وقتی فکر می کردی نمی بینم و حواسم نیست، بیشتر درس های زندگی ام را از تو یاد گرفتم و فهمیدم وقتی بزرگ شدم باید انسانی مفید و سازنده باشم. وقتی فکر می کردی نمی بینم و حواسم نیست، نگاهت کردم و در چشمان زیبایت خیره شدم و می خواستم بگویم:مادر عزیزم،بابت تمام چیزهایی از تو متشکرم که وقتی فکر می کردی نمی بینم و حواسم نیست،دیدم.....
عاشقتم امیدوارم اینقد خوب باشم که ازم یاد بگیری....