هیئت عزادارن حضرت علی اصغر (ع)
اولین دسته عزاداری
نازنینم دیروز واسه اولین بار به همراه بچه های مهدکودک تو دسته عزاداری شرکت کرد. عزیزجون تا فهمید امیرجون قراره بره دسته دو سه روز براش یه لباس مشکی بافت تا پسرم سردش نشه.(مامان مهربونم مرسی از اینکه اینهمه به فکر پسر نازمی) خیلی جالب بود کلی فرشته های کوچولو با سربند های مختلف با یا حسین گفتناشون قلب ادمو می لرزوندن. خیلی سخت بود مواظبت از اینهمه کوچولو با اینکه گفتن تا میشه مادرها نیان اما من نمی تونستم تنها بفرستمت واسه همین همراهتون اومدم. با یه پارچه سبز شکل نوار سعی می کردن کاری کنن که از صف خارج نشین با اینکه مسیر خیلی کوتاه بود اما تو اخراش خسته شدی و چشمات خمار شده بود وقتی دیدم پاهاتو انگار می کشی اشک تو چشمام جمع شد. یاد بچه های امام حسین افتادم. همش فکر می کردم اونا حتی از شمام کوچکتر بودن اما مجبور بودن تو بیابون رو سنگا اینهمه پیاده راه برن و هیچ دست نوازشی هم کنارشون نبود. وقتی بغلت کردم انگار دلم اتیش گرفته بود. همه مردم که می دیدنتون ناخوداگاه می ایستادن و با لبخند نگاتون می کردن. تو یه زنجیر دست گرفتی و اوایل با رغبت می زدی و یا حسین می گفتی اخراش خسته شدی و دادی به من. وقتی به پیرعلم رسیدین تو از خسته گی از روی سیم میکرفون مداح رد شدی که نزدیک بود از دستش بیافته کلی خندم گرفت. فدای دعاکردنت بشم که وقتی گفت واسه پدر و مادرتون دعا کنین دستای کوچولوتون به اسمون بلند شد. بلاخره هیئت حضرت علی اصغر با ماشین برگردوندن مهد که دیگه خسته نشن بعدم با یه نهار خوشمزه ازتون پذیرایی کردن فدات بشم الان همین یه عکس و می ذارم بعدا سر فرصت بفیه عکساتو می ذارم.
اینم بقیه عکسها که قولشو داده بودم