امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

مامان و امیر ناز

نابغه کوچک من

1392/9/26 11:53
نویسنده : مامان سمیه
1,237 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته دوست داشتنی ام باز هوا سرد شد  مامانی در نوشتن تنبل و بی حوصله.. چند روزی هم سخت مریض بودم و حسابی خونه نشین شدم باز خداروشکر پسر نازم  واکسن زده بود سزماخوردگی خفیف گرفت و مثل مامانش انفولانزا نگرفت.. اخه این روزها امتحانات ماهانه هم داشت و من با این حالم باهاش کار می کردم اخه کسی مثل من در جریان درساش نیست و نمی تونستم درساش و به پدرش بسپرم.. این چند وقت پشت سر هم مهمون داشتیم و حسابی به امیرجونم خوش گذشت بخصوص وقتی دوستاش یعنی فاطره اینا اومدن تا تونست بازی کرد وقتی رفتند کلی خوشحال بود و بهم می گفت که بهترین روزش بوده الهی فدات بشم که اینهمه عاشق بازی کردن با بچه ها هستی ..تو درسات هم حسابی پیشرفت داشتی تو ریاضی که خداروشکر اصلا مشکلی نداری و تو مدرسه یاد می گیری اما فارسی و باید باهات کار کنم اما در کل تو مدرسه خیلی بهتر از اون چیزی هستی که تو خونه هستی. تو خونه واسه یه املا نوشتن پدر من و در میاری  اما تو مدرسه همش تشویق میشی چند روز پیش هم که رفتی پله چهارم و خوشحال شدی گرچه همچنان از اینکه جاوید ازت جلوتره شاکی هستی.. تو خونه موقع نوشتن املا حواست همه جا هست الا اونجا که باید باشه همش هم بینش زنگ تفریح میخوای که استراحت کنی باز وقتی خونه ای بهتری اما اگه مثلا خونه عزیز باشی دیگه دیوونم می کنی دیروزکه برا امتحان املا باید چند صفحه بهت املا می گفتم حسابی بیچارم کردی اینقدر که بلند شدی و رفتی اب خوردی و پیش عزیز رفتی و تا سرم و دور می دیدی شروع می کردی با مدادهات بازی کردن اخرش پدرجون بهم گفت خدا صبرت بده ...وسط املا بهت می گم بنویس امیر بستنی دوست دارد یهو مدادت و می اندازی می گی مامان منم بستنی دوست دارم دلمم بستنی می خواد ..تعجب مامانم کلی خندید و من موندم چی بهت بگم بچه .. هنوز هم هر شب برای خوابیدن پیش ما داستان داری مثل دیشب که هی برا خداحافظی می خوام پیشتون بخوابم اخرین باره ازم فیلم بگیر که می گم اخرین باره و از همون داستان های همیشگی که دیشب کوتاه اومدم که پیشم بخوابی امعمولا هفته ای یه بار این اجازه رو می دم مامانی اخه عزیزم با خودم فکر می کنم که اینم خیلی زود می گذره و بزرگتر میشی و دیگه روت نمیشه بیای پیشم بخوابی و ازم بخوای مامان بغلم کن و هی بوسم کنی و من چقدر دلتنگ این روزها میشم مثل خیلی از روزهایی که تند گذشت و من دلتنگشم مثل روزهایی که تو بغلم شیر می خوردی و من عاشقانه موهای خیس عرقت و نوازش می کردم مثل روزهایی که تاتی تاتی راه افتادی و من کیف می کردم مثل روزهایی که ماما گفتی و من بیشتر عاشقت شدم مثل همه روزهایی که مثل برق و باد گذشت و من دلتنگشم دوست دارم این روزها رو با تمام وجود درک کنم حتی این روزهای کلاس اولی بودنت و که یواش یواش داری باسواد میشی و خیلی بامزه می خونی دیگه تکرار نمیشه حتی باید از این املا گفتنها که یه وقتهایی حسابی عصبانیم می کنه هم لذت ببرم چون این هم خیلی زود تبدیل به خاطره میشه چقدر دلم گرفت چرا اینقدر زندگیمون روی دور تند می گذره هر چی بزرگتر می شی انگار فاصله مون بیشتر میشه این روزها وقتی بغلم می کنی و می بوسیم بیشتر دلتنگت میشم خیلی دوستت دارم نازنینم .. دیشب کنار یه رستوران ایستادیم دیدم که فرشته ام داره تابلو رستوران و می خونه یه کلمه پ بود که هنوز یاد نگرفته بود ازم پرسید و بهش گفتم بعدش خوند ات پیتزا کیف کردم و کلی بوسیدمش فرشته با سواد من

مهمترین اتفاق این ماه هم این بود که کارنامه تست هوشت از موسسه طبرسی اومد تست و تو تابستون ازت گرفته بودند بعد از اینکه کارنامه رو گرفتم برا پسرداییم که دکترا مشاوره است زنگ زدم و ازش در مورد صحت تست سوال کردم و با توجه به اطلاعاتی که بهش دادم صحتش و تایید کرد البته خودم قبل بردنت برا تست در مورد موسسه تحقیق کرده بودم اما دوست داشتم بیشتر مطمن بشم که خداروشکر شدم و نتیجه تست خیلی خوب بود ضریب هوشیت 156 یعنی نابغه بود این موسسه سه اولویت برتر شغلیت و هم براساس استعداد و علاقمندی مشخص کرد که جالب بود

1- مهندسی 2- بازیگری 3- خوانندگی

اینم کارنامه ات

اینم شبی که عمه ها مهمونمون بودن و شما حسابی دلی تب لت عمه در اوردی

امیر

اینم یه شب قشنگ با محراب عمه خونه دایی احمد

محراب
اگه پستم طولانی شد معذرت می خوام ..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

مامان گیسو جون
26 آذر 92 15:40
ای جانممممممم سمیه جونم بهت تبریک می گم از حالا دیگه خیلی برات سخت تر می شه به نظرم چون مسئولیتت بیشتر شده ببوسش نابغه کوچولوی عزیزمون رو ممنون عزیز دلمم واقعا همین طوره توام فرشته نازت و ببوس
صدیق امل
26 آذر 92 17:39
سلام خوبی خدا روشکر که ریاضی مشکل نداره نمیشد تو املا می گفتی امیر یه چیز دیگه دوست داره خب بچه ها عاشق بستنی اند عزیزم سلام عزیزم دیگه جز درسش بود
مامان رادین
27 آذر 92 10:11
سلام سمیه جون ما هم دلمون تنگ شده بود ماشالله به امیررضا باهوش با کارنامه درخشانش ما رو هم خوشحال کرد. همیشه موفق باشید. یلام گلم ممنون که اومدی
متین
27 آذر 92 11:57
افرین به امیر ناز معلومه خیلی براش زحمت میکشین بازیگری خیلی با حاله یه بار دیدی بازیگر معروفی شد ما رو فراموش نکنین؟؟؟ ایشالا موفق باشه تو هرزمینه ای که باشه سلام خاله جون مگه میشه شمارو یادم بره دوستتون دارم
مامان ترنم
27 آذر 92 13:56
سلام گلم. آفرين به اين گل پسر باهوش و نابغه. چه تست جالبي . خيلي خوبه كه الويت‌ها رو هم مشخص كرده. سميه جون در مورد املا نوشتن فكر كنم اكثر ماها مشكل داريم. ترنم كه همش مي‌گه من كه بلدم پس ديگه نياز نيست املا بنويسم. البته منم يه ترفند بهش زدم و ازش مي‌خوام اول من به اون املا بگم بعد اون به من املا مي‌گه. اينجوري اونم ذوق داره كه زودتر املا بنويسه. سلام عزیزم فکر جالبی کردی خداروشکر هر چی میاد بیشتر به درس عادت می کنن
مامان گیسو جون
28 آذر 92 11:07
چرا نظر من نیست؟ بازم تبریک می گم سمیه جونم آهسته و پیوسته برو جلو تا اینجا که خوب بوده از این به بعد هم خوب پیش می ره دوستم به نظر من چون می گی درسش سنگینه فعلاً کلاس ها رو بگذار برای بعد چون خسته می شه ببوسش سلام گلم یه کم وقت نکردم الان نظر قبلیتم تایید می کنم ممنون
مامانی ارمیا وروجک
29 آذر 92 16:35
رایت چه بخواهم ز خدا؟ بهتر از اینکه خودش پنجره ی باز اتاقت باشد، عشق، محتاج نگاهت باشد، خلق، لبریز دعایت باشد و دلت تا به ابد وصل خدایی باشد، که همین نزدیکیست من بهترین یلداها را برایت آرزو می کنم. پیشاپیش شب یلدا مبارک مرسی عزیزمممممممم
مامی یلدا و سروش
30 آذر 92 0:09
هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها یلدایتان رویایی روزهایتان پر فروغ شبهایتان ستاره باران
مامی یلدا و سروش
30 آذر 92 0:09
ماشاالله به شازده پسر انشاالله موفق باشی عزیزم مممنون خاله جونمممممممم
مامان مریم
30 آذر 92 10:38
میان همهمه برگ های خشک پاییز فقط تو ماندی که هنوز از بهار لبریزی روزهای آخر پاییزت پر از خش خش آرزوهای قشنگ ! یلدا مبارک مرسی نازنینم
مامان ترنم
30 آذر 92 12:59
شب ولادت میترا ،الهه ی مهر بر آن شویم همانند پیشینیان اهریمن وجودمان را مغلوب ساخته تا روشنایی مهر و محبت در دلمان جوانه زند و بذر عشق و دوستی طولانی ترین شب سال را منور کند یلدا مبارک ممنون عزیزممم
مامان امیررضا
30 آذر 92 15:25
سلام امیر جونم. افرین به پسر باهوشی مثل شما. هندونه بده قاچ کنیم لپاتو بده ماچ کنیم غماتو بده چال کنیم بخند تا ما حال کنیم .:: یلدا پیشاپیش مبارک :: ممنون خاله جون
مامان گیسو جون
30 آذر 92 16:44
همه لحظه های پایانی پاییزت ، پر از خش خش آرزوهای قشنگ .. یلدا مبارک مرسییییییییییییی عزیزمیییییییییی
خاله فاطمه تهرانه
1 دی 92 11:30
سلام عسل خاله. امروز تو شرکت یه لحظه بیکار شدم نمی دونم چرا یهو هوای تو رو کردم گفتم بعد از قرن ها !!!!! یه سری به امیر نازم بزنم. قربونه اون کله ی پر مخت بشم. من که می شناسمت املاتم بیسته فقط دوست داری یه ذره با مامان شوخی کنی. مامانش اصلا هم پستت طولانی نبود آخه هر چی از امیرمون بنویسی بازم کمه. آدم سیر نمی شه. وایییییییی عشق امیر خاله فاطمه جون عزیز دل مامانش چه افتخاری دادی گلممممممممم مرسی که اومدی دلمون برات تنگ شده خیلییییییییییی
منا مامان یسنا
1 دی 92 23:06
یلدات مبارک عشقم سلام عزیزم مرسی
مامان گیسو جون
6 دی 92 23:48
عاطفه
7 دی 92 21:15
سلام به روی دوست باوفا و مهربون خودم. میبینم گل پسر داره حسابی سواد دار میشه و ایشالله که یه آقا مهندس حسابی میشه آخرش.دوست جون من تمام پست ها و تند تند میخوندم حتی همین و همون روز اولی که نوشته بودی خوندم ولی واقعا نمیشد برات نظر بذارم نمیخواستم الکی حرف زده باشم. به هر حال ببخشید و مطمئن باش فراموشت نمیکنم و دورادور پیگیر پیشرفت ها گل پسر هستم. ایشالله تا الان هم حالت خوب خوب شده باشه.در خوشحال شدم سلام عزیز دلم چقدر دیدن پیامت خوشحالم کرد وقتی نیستی نت صفا نداره مرسی از لطفت
مامان رادین
7 دی 92 22:24
مهتا
8 دی 92 22:07
سلام خوبین؟خوشین؟چه خبرا؟ اون قسمتی که تابلو رو خوند خیلی خوشحال شدم.واقعا هیجان انگیز بود. ایشاله خدا به من یه دختر بده بدمش به امیر خوش قیافه و باهوشه تو.)) امیرجان درساتو خوب بخون ومامان سمیه رو خوشحال کن و باعث افتخار هممون باش. آفرین پسر خوب. سلام عزیز دلم ایشالا منکه استقبال می کنم خانومم
بابای امیر
10 دی 92 17:27
با سلام و احترام ماشالله خیلی بزرگ به امیر جان و دوم اینکه خیلی خیلی مرد شده دیگه باید وبلاگو به خودش بسپارین با پست های جدید به روزیم همواره پایدار باشید
مامان پریسا
10 دی 92 21:05
افرین به این نابغه کوچولو. به مامان سمیه هم تبریک میگم. سلام عزیز دلم مممنون از لطفت
مامان بردیا(a)
12 دی 92 2:32
سلام سمیه جون نیستیامیر جون خوبه خودتون خوبین؟ سلام عزیزم خوبیم مرسی
مانی محیا
14 دی 92 12:54
مامان بردیا(a)
14 دی 92 13:41
کامنت من کوووووووووووووو
مامان نیروانا
8 بهمن 92 10:35
عزیزدلم! خدا رو شکر که خودت و امیرنازت الان خوبین. چقدر خوشحال شدم بهم سرزدی، الهی همیشه خوشحال باشی. فدای نابغه ی چشم و ابرو مشکی عزیزم بشم من. من که میگم هر سه تاش با هم میشی! البته سمیه جونم بهتره این تست و نتیجه ش رو پیش خودتون نگه دارین و به آشنا و فامیل زیاد نگین چون من شنیدم که خوب نیست. همه یه جور دیگه به بچه نگاه میکنن و توقع همین چیزا رو ازش دارن و اگه به هر دلیلی امیرناز من مطابق این تست و نتیجه ش پیش نره براش شکست بزرگی محسوب میشه و اعتماد بنفسش رو کم و اضطرابش رو زیاد میکنه. فدای مهربونیات سلام عزیزمم خیلی خوشحالم کردی که اومدی مرسی از لطفت خاله جون چشم حتما به توصیه ات گوش میدم