امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

مامان و امیر ناز

بعد یه غیبت طولانی

1392/4/26 13:21
نویسنده : مامان سمیه
1,232 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنینم خیلی وقته نشد بیام برات بنویسم ببخشید مامانی این روزها اصلا نمی فهمم کی شب میشه با اومدن ماه مبارک رمضان یه جورایی کارم بیشتر شده هم خونه خودم هم کارای مامانم حسابی شزمنده ات شدم نازنینم. از احوالات پسرم که اوایل تیرماه رفت و واکسن 6 سالگیش و زد و برخلاف نگرانی من که ممکنه بترسه همراه بابایی رفت چون من دلم نمیومد و خیلی اقا نشستی و واکسنت و زدی و به قول خودت مثل یه مرد امپول زدی و اومدی فدات بشم.. چند روز بعدشم بردمت برای سنجش بینایی و سلامتی برای کلاس اول همه چی خوب بود اما گفتن یه سه کیلو اضافه وزن داری مادر فدای کپل خودش بشه این چند وقته به وضوح چاق شدی.. قدت 124 و وزنت 28 کیلو..  با اینکه خیلی بد غذا شدی اما همش یه جورایی در حال خوردن هستی برا همینه چاق شدی .. از اول تیرماه رفتی به کلاسهای تابستانه مدرسه ات دو تا کلاس خلاقیت و قصه گویی که حسابی خوشت اومده.. اون هفته یه همایش برگزار شد با موضوع اموزش به بچه ها در مقابله با شکست های زندگی.. اینقدر کارات جالب بود همش داشتی بلند بلند حرف میزدی و اظهار نظر می کردی سخنران همایش و که نازننین جون زنداداش دوستم شیما بود میشناختی واسه همین یهو وسط سخرانی با صدای بلند گفتی : خاله شما خاله شیما رو میشناسی؟ ما هم میشناسیمخندهطفلک نازنین جون وسط حرفاش کلی خندید و قربون صدقه ات رفت..بمیرم برات که جمله تکراری این روزها اینه که مامان حوصله ام سر رفت با اینکه هر شب یا من یا بابا میبریمت پارک بازم این روزهای طولانی تابستون برات کشدار شده همش میگی مامان بریم خونه دوستام اخه نازنینم تو این ماه رمضونی با دهن روزه نمیشه ببرمت همینطوری خونه مردم.. دیروز هم که افطار خاله ام و دوتا بچه هاش مهمونمون بودن تو حسابی خوشحال شدی و بهت خوش گذشت و من چقدر کیف می کنم از خوشحالیت کاش لااقل تو اپارتمانمون یه بچه بود که تو باهاش سرگرم میشدی( قابل توجه عاطفه جون قدر سجاد و بدون) در اخر بگم مامانی با اینکه این روزها به خاطر خستگی یه وقتایی از دست شیطنت هات کلافه میشم و دعوات می کنم اما می خوام بدونی تو عشق زندگیم هستی و هر روز به عشق تو بیدار میشم و نفس میکشم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان فافا
26 تیر 92 15:03
انشاالله به سلامتی بری کلاس اول عزیزم
ولی کاری که تو همایش کردی خیلی بامزه بوده


مرسی خاله
شازده امیر و رها بانو
27 تیر 92 16:34
سلام سمیة جان خوبی؟ امیر نازت خوبه ؟ خدارو شکر سر واکسن اذیت نشد من هنوز واکسن امیرو نزدم مامانت بهتر شده؟


سلام گلم ممنون ما خوبیم ایشالا پسرت و زودتر واکسن بزن خیالت راحت باشه
عاطفه
28 تیر 92 8:29
دوست گلم خسته نباشید . ایشالا زودتر کارها به خوبی پیش بره تا وبلاگ امیرنازم و آپ کنی و ما رو خوشحال منتظرتیم


سلام عزیزم ایشالا حتما زود میام مرسی
مامان ترنم
28 تیر 92 10:13
خسته نباشي خانوم از اين همه مشغله. به سلامتي واكسن گل پسر رو هم زدي و كم كم آماده مي‌شيد براي كلاس اول.
با اين همه كار بازم سعي كن بيشتر بنويسي و عكس گل پسر رو بزاري كه حسابي دلمون براتون تنگ مي‌شه.


مرسی نازنینم چشم حتما
مامی امیرین
29 تیر 92 13:16
ای جانم.کلاس اول رفتنش مبارک باشه.
امیرحسینم قدش 124 بود ولی وزنش 24 بود.مامانی ماشالا بگو به پسملی چشم نخوره..بنده خداها یه ذره جون میگیرن و بعد زمستون با یه سرما خوردگی همرو آب میکنن.
ببوسش.


راست گفتی خاله جون بلا ازشون دور باشه ایشالا
عاطفه
30 تیر 92 18:59
هنوز که نیومدید ما همچنان منتظریم