امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

مامان و امیر ناز

اولین بازی تو کوچه

1392/2/15 21:55
نویسنده : مامان سمیه
1,881 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز برای اولین بار گذاشتمت تو کوچه بازی کنی... اخه این روزها دیگه مثل زمان ما نمیشه راحت بچه ها رو فرستاد برای بازی برن تو کوچه.. وقتی ما بچه بودیم بعداظهرها بخصوص تابستون ها تو کوچه بن بست خونمون با دوستم فاطمه و داداشم اونقدر بازی می کردیم که از کت و کول می افتادیم کلی بهمون خوش می گذشت.. اما الان تو نه همبازی داری و نه میشه راحت فرستادت تو کوچه از ترس ماشین و .... اما دیروز وقتی دیدم به خاله فاطمه برای بازی التماس می کنی و اون طفلک هم امتحان داشت صدای بچه های همسایه خونه مامانم هم می اومد همرات اومدم و بردمت بیرون اولش ایستادی و بچه ها رو نگاه کردی هر چی می گفتم مامان میری باهاشون بازی کنی می گفتی نه اما بعدش گفتی مامان حالا که اصرار می کنی بهشون بگو منم بازی بدن وقتی می دیدم چقدر کیف می کنی با خودم می گفتم کاش می شد همیشه بفرستمت با بچه ها بازی کنی اما واقعا نمیتونم راحت اعتماد کنم... اینقدر دوست داشتی که تا پدرجون اومد سریع اومدی براش تعریف کردی.. این چند روزه هوا خیلی خوب و بهاری شده جمعه رفتیم جنگل امل و بعدش دریا که حسابی بهت خوش گذشت اما موقع بازی سرت خورد به سر کوثر دو تا از دوندونای جلوت شل شد و کلی خون اومد و من حسابی ترسیدم امروز هم بردمت پارک هندوانه امیرکلا که اونجا هم برات جالب بود عزیز دلم تا جایی که می تونم سعی می کنم بهت خوش بگذره نازنینم...

اینجا عینک عمه رو گذاشتی...

قابل توجه دوست نازنینم مامان محیا رفتیم پارک شهرتون جات خالی..

پارک

کلی عکس ببینید.........

 

اینم یه عکس دیگه در پارک

نازم

امیر و عمه

عمه راحیل و امیر

جمعه جنگل بلیرون

بلیرون

امیر و پدر جون و محراب در رودخانه

عزیزم

دریا

دریا

بیچاره پدرجون

امیر محراب و پدرجون

نازم داره بهم کمک می کنه

عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامی امیرین
15 اردیبهشت 92 23:15
ومنم خیلی دلم برای بچه های الان میسوزه..اون موقع تعداد خواهر برادرها بیشتر بود و دائمن با اقوام و همسایه ها بودیم ولی الان خبری از هیچ کدم نیست!!!
با دیدن عکس ذریا کلی دلم باز شد و دلم دریا خواست


سلام عزیزم ایشالا یه سر بیا این طرفا میریم دریاااااا
مانی محیا
16 اردیبهشت 92 8:00
وااای سمیه جون خدا بگم چکارت نکنه. نکن با ما این کارارو . ما راه دور از آب و هوا میگی. عکس دم خونمونو میذاری. بلیرون پر خاطره رو میذاری. دلم ضعف رفت و بدنم بیحس شد بخدا. میبینم که بالاخره پارک هندونه ما رو کشف کردی.. راستی میدونی اسمشو مردم الکی گذاشتن روش. مثلا اسمش پارک بزرگ شهرداری امیرکلاست.. محیا عاشق استخر توپشه... همیشه بخوشی. دفعه بعد تو تعطیلات تیرماه اونجا باهات قرار میذارم. قبوله؟؟؟


سلام عزیزم شرمنده ایشالا اومدی حتما می بینمت
بابای امیر
17 اردیبهشت 92 23:49
با سلام و احترام خوش به حال شما و بخصوص امیررضا جان که در اون آب و هوای قشنگ شما حسابی خوش می گذرونید خوشحال می شم به یادگاری های امیر سر بزنید همواره پایدار باشید
مامان ترنم
18 اردیبهشت 92 8:14
چقدر به گل پسر خوش گذشته. هميشه خوش و سلامت باشي نازنين. واي كه اين باقالي‌ها خوردن داره ها....
مامان ديانا
18 اردیبهشت 92 8:51
مهتاب
18 اردیبهشت 92 15:19
سلام سمیه جونم خوبی چه میکنی
مرسی اومدی پیشم
امیر نازم حق داره این روزا تنهایی بچه هام شده مشکل یک روز دخترم هی میگفت بیا مهمونم شو منم حوصله نداشتم گفتم من اندازه شما بودم خودم بازی میکردم گفت مثلا چکار میکردی گفتم بابچه های کوچه بازی میکردم دخترم با تعجب گفت بچه ای کوچه دیگه چیه انقدر توی آپارتمان نشستیم که دیگه حیاط کوچه فراموشون شده

راستی عزیزم میخواستم بپرسم دندونهای امیرجونم میخواد بیفته خیلی از دوستهای وبلاگی که بچه هشون 86 هستند دندون بچه هاشون افتاده ولی دخترم هنوز هیچ خبری نیست تازه دندونهای آسیاب آخرش درمیاره بنظرتون عجیب نیست


حق دارن بچه ها چه می دونن کوچه چیه واقعا بچه گی ما دوران خوشی بود جوابت و تو وبلاگت نوشتم گلم
نازنین
18 اردیبهشت 92 15:42
…..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` ,•’``’•,•’``’•, ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•’ ,•’``’•,•’``’•, ’•,`’•,*,•’`,•’ ,•’``’•,•’``’•,. ’•,`’•,*,•’`,•’ .....`’•,,•......’ …...…,•’``’•,•’``’•, …...…’•,`’•,*,•’`,•’ ...……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` …..............…,•’``’•,•’``’•, ...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’ ..............……....`’•,,•’` به من هم یه سر بزن خوشحال میشم
مامان گیسوجون
20 اردیبهشت 92 15:53
سلام سمیه عزیزم خوبین ؟ ای گفتی و داغ دلم تازه شد خداییش یادش بخیر چه دورانی داشتیم ای قربون پسمل نازم برم که اینهمه عکس های قشنگ انداخته و داره به مامان نازش کمک می کنه بوسسسس
مامان یلدا و سروش
21 اردیبهشت 92 0:15
من اصلا موافق نیستم. چون خیلی میترسم از این شرایط بد. ولی باید به بچه هامون حق بدیم. واقعا داره در حقشون ظلم میشه با این خونه های آپارتمانی که حتما هم تمام بازیهاشون رو باید آروم و بی سرو صدا باشه
مامان یلدا و سروش
21 اردیبهشت 92 0:16
راستی خانومی ما بنا به دلایلی مجبور شدیم جابجایی اینترنی داشته باشیم. خوشحال میشم این وب رو بلینکید
منا مامان یسنا
21 اردیبهشت 92 16:24
مثل همیشه عالی بود...........
من از بازی تو کوچه میترسم وین باعث میشهکه یسنا رو هیچ وقت اجازه ندم بره چون بچه بودم دزدی گوشوارمو دزدید وهنوز حسرت گوشوارمو میخورم


الهی خب حق داری عزیزم اما من تنها نمیفرستمش
معصومه
23 اردیبهشت 92 19:11
سلام عزیزم ممنون از اینکه بهمون سرزدی.. واقعا هم ماشاالله هزار ماشاالله پسر نازی دارین..
فرزانه
24 اردیبهشت 92 11:16
سلام دوست خوبم شرمنده خیلی وقته بهتون سر نزدم ... همیشه به یادتون هستم .... برای احوال من هم دعا منین ....
مامان دینا جون
24 اردیبهشت 92 23:39
سلام سمیه جون .واقعا اون زمونها چه کیفی میداد تو کوچه بازی میکرد ولی الان .... خوبه که به گل پسری خوش گذشته .عینک خیلی بهت میاد عزیزم .کمک کردنتو عشققققققهههههه
مامان نیایش
26 اردیبهشت 92 13:54
برای چراغ های همسایه هم ، نور آرزو کن ، بی شک حوالی ات روشن تر خواهد شد ... ماه رجب است و شب آرزوها ... التماس دعا...
مامان امیررضا
14 خرداد 92 9:49
سلام خاله جون خوبی؟خوشمیگذره گل پسر؟ افرینبه توکه اینقد زرنگی.مامان جون دست شماهم درد نکنه که برای اقا پسر نازتون اینقد وقت میذارین.