مادر و پسر ورزشکار
الان حدودا دو ماهی میشه که منم کنار همون باشگاهی که امیرنازم میره ژیمناستیک میرم باشگاه ایروبیک.. کلی برای امیرم جالبه که مامانشم میره ورزش. اولش فکر می کردم شاکی بشه اخه دقیقا تو همون ساعتی که نازگلم داره ورزش می کنه اینطوری هم وقت مادرها هدر نمیره هم برا سلامتیمون خوبه درسته که اضافه وزن نداشتم اما ورزش کردن کلی رو روحیه و سلامتیم تاثیر گذاشته. خوشبختانه پسر عاقلم کلی استقبال کرد و تازه نگران منم میشه و به باباش سفارش می کنه که وقتی داری واسه من اب می گیری که موقع ورزش بخورم واسه مامانمم بگیر اخه اونم ورزش می کنه..امروز هم اومد باشگاهمون و دید و بهم گفت مامان مربیتون خانومه؟ گفتم اره گفت چرا اقا مربی ندارین...! این روزها پسرم کلی تعغیر کرده و بزرگ شدنش و کامل حس می کنم.. تا یه جایی می رم به قول خودش نگرانم میشه و می گه مامان جونم کجا بودی خیلی نگرانت شدم به یه لحن قشنگی میگه قربوووووووونت برم مامان جونم اینجوری گفتنش و خیلی دوست دارم. اگه ازش ناراحت باشم تند دستام و می بوسه و می گه ببخشید مامان خوشگلم..اگه ببینه حوصله ندارم یه حالم خوب نیس می اد و بغلم می کنه و می گه چی شده مامانی مریضی؟ اینجور وقتا دستا و بغل کوچولوش بهترین جای دنیاست برام غم عالم و از دلم می بره با تموم وجود خدارو بخاطر این هدیه اش شکر می کنم چقدر خوبه که من و لایق این حس خوب مادری دونست.. پسر مودب من این روزها تند تند از مدرسه کارت تلاش و اخلاق می گیره و معلمش حسابی ازش راضیه.. میگه مامانی قراره 10 تا که شد بهمون جایزه میدن شایدم توپ بکست (منظورش تو بسکت ) باشه.. چند روز پیش موقع جمع کردن برگای پاییزی تو مدرسه دستش زخم شده وقتی اومد خونه از همون پایین پله ها داد می زد که دستم زخمی شده کلی واسم ناز کرد جالبش اینجا بود که هنوز لباس در نیاورده شروع کرد به نقاشی کشیدن گقتم چی می کشی گفت مامان عکس یه مرد که دستش زخمیه!!!لبته هنوزم این مرد کوچک ما هر شب برا تو اتاق خودش خوابیدن داستانی داره و به هر بهونه ای می خواد بیاد تو اتاق ما..می گه مامان دلم برات تنگ میشه بیشتر وقتا بابا پیشش می خوابه تا خوابش ببره اخه کی می خوای عادت کنی گل من؟