امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

مامان و امیر ناز

پسر حاضر جواب من

1391/8/1 11:08
نویسنده : مامان سمیه
1,263 بازدید
اشتراک گذاری

نازگلم الان رفته مدرسه و مامان حسابی تنها شده. هنوزم با اینکه مدرسه رو دوست داری اما فکر کنم واسه بیدار شدن صبحش همش شاکی میشی و دوست نداری بری. همش میپرسی مامان چند روز دیگه تعطیلم؟ صبحا که داری میری مدرسه برات ایه الکرسی می خونم تا خدا حافظت باشه بعدشم خیلی دلم تنگ میشه از جای خالیت.. چه زود بزرگ شدی.. حالا بگم از حرفهای بامزه ات.. دیروز با هم رفتیم برات سی دی بخرم یه اقایی فروشنده بود تو یه سی دی رو انتخاب کردی من بهت گفتم بده عمو ببینه قیمتش چنده؟ تو فکر کردی من گفتم عمه حالا با صدای بلند هی می گی مامان نگاه کن این عمه است؟ مگه این زن؟ من هی می گم مامان من کی گفتم عمه؟ تو باز تکرار می کنی و فروشنده هم کلی خندید.. چند روز پیش هم با خاله فاطمه رفتی مغازه چیپس می خواستی و خاله فاطمه برات نخرید فروشنده خواست کمک کنه بیچاره برگشت گفت خوب اقا پسر بیا ابمیوه بگیر برگشتی با عصبانیت بهش گفتی اقا شما دخالت نکن..گریه کردی و اومدی بیرون یه خانومی بهت گفت اقا خوشگله گریه نکن خاله تو اذیت نکن دوباره همونجوری گفتی به شما ربطی داشت؟ حالا هر چی من بهت می گم مامان این حرفت درست نبود میگی خب مامان به اونکه ربطی نداشت مگه منو می شناخت؟ خلاصه کلی بهت توضیح دادم تا قانع شدی این حرفت بد بود.. شنبه که خونه دوستم زهرا بودیم خواستی صداش کنی که برات سی دی بزنه گفتی زهرا بیا گفتم مامان زشته زهرا نه بگو خاله زهرا گفتی خب مامان به همه بگم خاله؟ اونکه خاله ام نیس حالا بیا دو ساعت توضیح بده که این واسه احترام به طرف مقابل خدارو شکر زود هم قانع می شی.چند وقت قبلم یکی از دوستام بهت گفت امیرجون تو خیلی خوشگلی من خیلی دوست دارم تو برگشتی گفتی اما من کم دوست دارم من سریع گفتم ااااا امیرررر گفتی خب راست می گم دیگه اینو کم دوست دارم تورو زیاد اخه تو مامانمی.. داشتم فکر می کردم که چقدر دنیای بچه ها پر از صداقت هر چه تو ذهنته می گی بدون ملاحظاتی که تو دنیای ما بزرگترها وجود داره.. اما خوب باید یاد بگیری که درست نیست بعضی چیزهارو به زبون اورد مثل اینکه یه غذا رو دوست نداری راحت و بلند سر سفره می گی این چه غذا بد مزه ایه اونوقت من باید از خجالت اب شم..چند روز پیش هم عمه ناناز محبوبت سرمای سختی خورده بود تو رفتی به مامانم که تازه از مشهد اومده بود گفتی: عزیز واسه عمه نانازم دعا کن زود خوب شه کاش منم می اومدم مشهد واسش دعا می کردم..اگرم یه وقتی ببینی ناراحتم می ای بغلم می کنی و می بوسیم و می گی مامانی من خیلی دوستت دارم عاشقتم..و یه دنیا این کار قشنگت برام می ارزه و خدارو شکر می کنم که تو هستی و اغوش گرم و کوچولوت قشنگترین جا واسه مادرته..

اینم امیر خواب الوی من

خوابالوی مامان

این عکس یه روز بعد از روز کودک با اینکه مریض بودی با اصرار رفتیم خونه فاطره

امیر و فاطره

شیطونکها

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

نرگسی
1 آبان 91 18:55
عزیزمممممممممممممم .. 1122 رمز .. تایید نکن دوستم ..
مامان پریسا
2 آبان 91 8:34
امیر جان اینقد مامانی رو اذیت نکن گلم مامانی اشکال نداره خب امیر جون دوست داره کلمات همه به جا استفاده بشن
تارا
2 آبان 91 12:53
خصوصی
مامان فافا
2 آبان 91 14:31
کلی به جریان عمه و عمو خندیدم دست درد نکنه امیر جان
مامانی چشم به راه
2 آبان 91 15:26
هه هه هه ازدست این آقاپسرگلت سمیه جون .چقد بامزه حرف میزنه.من که کلی ازخوندن کاراش به دووق اومدم .خدابرات نگهش داره وبه من یکی بده..دوستت دارم امیرناز خاله...البته اگه بازنمیگی خاله ات نیستم 


سلام عزیزم ایشالا ایشالااااااااااااااااا یه بچه ناز و خوشگل
فندف
2 آبان 91 15:34
عزیزم خدا انشالله پسرگلت رو حفظ کنه .
بابای مهرسا
2 آبان 91 23:44
سلام ممنون که به وب مهرسا سر میزنید
بابای مهرسا
2 آبان 91 23:44
ایشالله همیشه شاد باشید
شادي
3 آبان 91 2:48
آخي ، چشماشو
نرگسی
3 آبان 91 7:23
مامان مرجان
3 آبان 91 11:23
چه پسر نازی! خدا برات حفظش کنه
مامان گیسوجون
3 آبان 91 16:25
هههههه یعنی من عاشقتونم سمیه جونم
ببوسش


سلام عزیزم دل به دل راه داره منم همینطور
مامان گیسوجون
3 آبان 91 16:26
خصوصی داری
مامان گیسوجون
3 آبان 91 16:27
موبایلم همیشه روشنه دیگه ایرانسلم گاهی اوقات خاموشه