اولین اردوی نازم
امروز پنجشنبه 21/2/1391 امیرنازم با مهدکودک به اولین اردوی عمرش رفت. فدات بشم که اصلا نمی دونستی اردو یعنی چی و همش تو اتوبوس ازم می پرسیدی کی می رسیم اردو! چون هنوز خیلی کوچلویین مامانا هم باهاتون اومدن. به جنگل حلوم سر که یه منطقه جنگلی در نزدیکی امله رفتیم از ساعت 10 صبح تا 2 بعداظهر اونجا بودیم بعدش یه ساعتی بردنتون امامزاده عبدال.. و حدود 4 اومدیم. وای که چقدر خسته ام کردی اندازه همه عمرت امروز بازی کردی اینقدر لباست و خاکی کردی که چیزی به اسم لباس معلوم نبود. اینقد دنبال دویدم و صدات کردم دیگه صدام گرفت. اخه مامانی من نمی تونم مثل بعضی مادرها اروم بشینم که بچه ام هر جا دوست داره بره و خدای نکرده یا گم بشه یا زخمی.نفهمیدم انگیزه بردن شما به امامزاده چی بود اخه فقط رفتین طرف اسباب بازی فروشی هاشون و اسباب ابزی خریدین مثل همیشه رفتی سراغ حیوانات.امروز معلمت همش از هوش و حاضرجوابیت تعریف می کرد. می گفت هنوز هم موقع اومدن به خونه حوصله نمی کنی کفشت و بپوشی و پدرجون که میره دنبالت میره کفشت و برات میاره تعریف می کرد که چند روزه پیش وقتی بهت خانم مربی ازت پرسیده امیرجوون کفشت کجاست؟ برگشتی گفتی خانم معلم بعد این همه مدت یادنگرفتی کفشم کدومه؟؟؟؟؟؟؟ واقعا که؟؟ کلی خندیدیم الان خسته ام نازم بعدا عکساتو می ذارم البته اینقد دنبالت میدویدم که عکس زیاد نگرفتم.
اینم عکسای اردوی نازم با کمی تاخیر
اینجا امیرنازم به همراه دوستانش محمد و یاسین که پسرعمو هستن منتظر رسیدن اتوبوس کلی هم اونجا بازی کردن. فدات بشم مامان چون اونا پسرعمو بودن یه وقتایی با هم یه دست می شدن و اذیتت می کردن توام که کمبود هم بازی داری با اصرار ازشون می پرسیدی که باهات دوست هستن یا نه؟ وای به وقتی که می گفتن نه اشکای نازت بود که سرازیر می شد..
در حال شیطنت
در پارک چنگلی حلوم سر امل خداییش پسرم خوشتیپ مگه نه؟
اینجام با دوستش مهدی