امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

مامان و امیر ناز

خاطرات تهران

1390/11/18 11:04
نویسنده : مامان سمیه
1,798 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازم. ما شنبه از تهران اومدیم. ببخشید که نشد زودتر بیام و برات بنویسم از سه شنبه که رفتیم تهران با اینکه هوا خیلی سرد شده بود اما به ما خوش گذشت. به لطف دوستای عزیزمون خاله فاطمه و خاله معصومه که واقعا زحمت کشیدند. روز اول رفتیم پیش خاله فاطمه چون هنوز کوچولو نداره که تو باهاش بازی کنی اونجا با سی دی و اسباب بازی سرگرم شدی خاله فاطمه هم زحمت کشید و یه دفتر نقاشی واست خرید و کلی سرگرم شدی. بعداظهرش تصمیم گرفتیم بریم 7 تیر اما اینقد بی حوصلگی کردی که جز یه اسباب بازی واسه تو چیزی نخریدیم. اما فردا صبحش که رفتیم بوستان خدارو شکر اونجا خونه بازی واسه نگهداری بچه ها داشتن و توام رفتی و با اینکه من فکر می کردم نمی مونی راحت با همه دوست شدی و بازی کردی و منم تونستم واست خرید کنم. غروب هم با عمه راحیل بردمت سرزمین عجایب و تا تونستی بازی کردی و با عروسک اونجا عکس گرفتی خلاصه کلی خوشبحالت شد اما کلی دردسر داشتیم تا بهت بفهمونیم اندازه بلیط هایی که از بازیهای کامپیوتری گرفتی می تونی یه اسباب بازی خاص انتخاب کنی و نمی تونی هر ساباب بازی رو بگیری سر همین هم کلی عصبانی شدی. بعدشم که رفتیم خونه عمو مرتضی و با اونا رفتیم بیرون هم اول از همه اسباب بازی خریدی خلاصه کلی واسه خودت حال کردی. کارها و حرفای جالب هم زیاد انجام دادی مثلا یه روز با هم رفتیم تو محوطه شهرک خونه عمو مرتضی تا خرید کنیم تو سرما خورده بودی اما اصرار داشتی بستنی بخوری منم با اشاره سر به فروشنده فهموندم که بگه فروشی نیست اون بنده خدام همینو گفت توام یه نگاه عصبانی بهش کردی  بعدش داشتی هم سک سک می گرفتی و هم سی دی که من گفتم باید یکی و برداری فروشنده هم خواست کمکم کن اومد و گفت مامانت راست می گه هر بچه ای باید یه دونه برداره دوباره نگاش کردی و گفتی باشه خودم فهمیدم شما ساکت لطفا! وای من کلی شرمنده شدم و عذرخواهی کردم بهت گفتم خیلی حرفت بد بود ادم با بزرگترها اینجوری حرف نمی زنه گفتی اخه مامان شما داری با من حرف می زنی این اقا هی حرف می زنه! فروشنده خودش خنده اش گرفت. امان از تو و این حرفات. سر بازی استقلال و پیروزی هم چون پدرم و خواهرم پیروزی بودند تو اصرار داشتی قرمز برنده شه وقتی عمو مرتضی می گفت تو که بابات ابیه باید ابی باشی می گفتی نه پدر جونم گفت قرمز قوی تره. فدات بشم چه ذوقی کردی وقتی قرمز برد با اصرار ازم خواستی واسه بابام زنگ بزنم و کلی پشت تلفن باهم ذوق کردین. من فدات بشم که اینقد زود قرمز و ابی میشی. خدارو شکر رابطه ات با سارینا هم خوب بود البته یه وقتایی با صدات باعث از خواب بیدار شدنش می شدی اما در کل با هاش خوب وبدی سارینا خوشگلمم بیشتر دوست داشت بیاد طرفت و باهات بازی کنه. خلاصه امیدوارم این چند روز بهت خوش گذشته باشه و همیشه شاد باشی.

اینم عکسای خوشگلت البته چون دوربینم خراب بود نشد زیاد عکس بگیرم

نازم

نازم

نازم

اینم یه عکس خوشگل از سارینا جونم

ناناز

پارک لویزان

نازم

نازم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

امینه
18 بهمن 90 12:33
سلام به به.چه قد خوش گذشته ایشا... همیشه به شادی و خوشی.چه عکس خوشملی هم گرفتی*
امینه
18 بهمن 90 13:56
دوستون دارم
مامان بزرگ یسنا
18 بهمن 90 14:10
سلااااااااااام.خدمت امیرنازومامان گلش.
خوبین؟؟
چه خبره اینجا؟؟مسافرت وسرزمین اجایبو...
جای مارو خالی کردین؟؟؟
من به دودلیل دیگه عاشق امیر ناز شدم.
اول اینکه قرمزه.دیدم پیروزی گل زد نگو یه کوچولو حمایتش کرده خیلی خوشحال شدم شک ندارم بخاطرامیرناز بوده.دوم اینکه جواب اون فروشنده رو خوب داده خوشم اومد چه معنی داره فروشنده بیاد نظر بده؟؟
امیدوارم سرزمین عجایب بهت خوش گذشته باشه.خیلی ازخوندن مطالبتون لذت بردم.ازمحبتی که به بنده دارین ممنونم.
درپناه خداباشید.

واقعا لطف می کنین که تشریف می ارید مرسی

مامان بزرگ یسنا
18 بهمن 90 14:11
راستی قالب جدید وبلاگتون هم مبارک.خیلی قشنگه.
مامان یسنا
18 بهمن 90 14:16
مامان نسترن
18 بهمن 90 20:29
عزیز دلم ....همیشه به مسافرت و گردش باشی عکسات 20 بودن...البته به خاطر وجود پسر خوشگلی مثل شما...یک بوووووووس گنده برای امیر ناز عزیزم و مامان سمیه مهربون


مرسی عزیزم از لطف همیشگی ات
نرگسی
18 بهمن 90 22:58
شما دعا کن برام عزیزم منم حتما میپزم.عزیزمممممم معلومه که حسابی کیف کرده امیرنازجونی..از طرف من یه بوس محکم از لپاش..


چشم حتما
روح انگیز مامان سیاوش
18 بهمن 90 23:24
سلام سمیه جون رسیدن به خیر خوبی عزیزم ؟
تهران بهتون خوش گذشت ؟
ای بی وفا آخر نیومدی خونه ما ها.
بگو نکه تو هم آدرس دادی تا بیایم
اول از همه ای جونم به عروس خوشگلم سارینا جون
جیگرتو بخورم عروس قشنگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگم
بابا این تهران چه جاهایی داره و ما ندیدیم ها
بابت حرفش به اون اقاهه که تو ساکت باش لطفا کلی خندیدم حال میکنم با این بچه های حاظر جواب ایشالله این سری که اومدید ادرس میدم


منمنون گلم از دعوتت لطف کردی
روح انگیز مامان سیاوش
18 بهمن 90 23:26
امان از دست این رفقا امان امان امان تا ما نیایم و یادگاری نزاریم نمیان سری هم به ما بزنن
مامان لیلا
19 بهمن 90 17:12
سلام انشاالله که همیشه بهتون خوش بگذره و عکسای قشنگتون یادگاریهای خوبیه
مامان هلیا
19 بهمن 90 19:41
به به خوش بحالتون هوس مسافرت کردم
روح انگیز مامان سیاوش
19 بهمن 90 21:59
الهی قربونت بشم شوخی کردم عزیزم تورو خدا به دل نگیر من که شماهارو به خاطر فقط نظر نمیخوام سمیه جان به خدا ندیده همتون رو دوست دارم امید وارم باور کنی عزیزم


خدا نکنه شما هم واسمون خیلی عزیزی
مامانی وروجک
21 بهمن 90 22:06
امیر ناز خوش تیپ مثل اینکه خیلی بهت خوش گذشته ها همیشه شاد باشی گلم چه عکسای نازی هم گرفتی


سلام ممنون عزیزم
مامان نیایش
23 بهمن 90 12:53
همیشه به سفر عزیزم معلومه بهت خوش گذشته شاد باشی همیشه
عمه ناناز امیر ناز
7 اسفند 90 18:51
جیگرتوووووووووووووووووووووووووووو جای من خالی باهات ماشین بازی میکردم اگه بودم.اصلنم به سن من ضایع نیست