امیر مرد شده تنهایی میره مهمونی
الهی فدات بشم نازم دو ساعت خونه نیستی و رفتی خونه عزیز من اولش با خودم گفتم حالا که نیستی و شیطنت نمی کنی کمی استراحت کنم اما خوابم نبرد دلم برات تنگ شدههههه... از صبح گیر دادی بری خونه مامانم وقتی هم گفتم کار دارم با یه ژست مردونه گفتی خب مامان خودم بزرگ شدم زنگ بزن پدرجون بیاد دنبالم تنهایی برم خلاصه زنگ زدم و خودت حرف زدی اونا هم دامادم و فرستادن دنبالت جالب اینکه تا رفتنت قطعی شد اومدی بغلم کردی و گفتی مامانی نمیشه تو هم بیای اخه دلم برات تنگ میشه؟ گفتم عزیزم اخه من الان کار دارم بعدا میام بعد گفتی خب باشه زود بیا مواظب خودت باشه درو رو هیچ کس باز نکن ممکنه اقا دزده باشه درسته تو بزرگی اما ممکنه بیاد کرشت و ببره (منظورش از کرشت کش موی سرمه که هزار تومنم نمیشه) گفتم نگران نباش مامانی مواظبم بعدش کلی بوسم کردی و همراه عمو رسول رفتی.. دیشب رفتیم خونه یکی از دوستای بابایی. کلی با بچه ها بازی و شیطونی کردی یه خونه بزرگ و ویلایی بود که حسابی واسه بازی مناسب بود.. یکی دو بارم تو بازی دعوات شد و گریه کردی وقتی عصبانی میشی دیگه خدا رحم کنه...
امیر اماده واسه مهمونی رفتن...
امیر و دوستاش