پرخورخوری از دید امیر
خدمت ناز پسرم عرض کنم که روز عید فطر همراه خانواده من و داداشم برادرزاده نازم رفتیم طرفای نور جایی به ایم لاویج.. خیلی حای قشنگی بود جنگل و کوه و رودخونه و اب گرم هم داشت ما کنار رودخونه چادر زدیم و تو کلی بازی کردی.. حیف که گوشیم خراب بود و نشد عکس بگیرم شب بعدشم یکی از دوستای بابایی مهمونمون بود و از اونجایی که پسرش امیر مهدی همسن شما بود کلی ذوق داشتی واسه اومدنشون و کلی اونشب باهاش سرگرم شدی فدات بشم که خیلی ماهی و اسباب بازیهات و راحت به دوستات می دی. جالب اینجاست که مامان امیر مهدی ماه اخر بارداریشه و قراره براش یه خواهر بیاره اما خود امیر مهدی اصلا دوست نداره و به مامانش می گه بچه رو بدیم خاله بزرگ کنه. اما از اونجایی که تو جدیدا خیلی دوست داری خواهر دار شی سر شام یواشکی ازم پرسیدی: مامان امیر مهدی پرخوری کرده شکمش اینطوریه؟ من خندیدم و گفتم نه عزیزم قرار نی نی بیاره وای کلی ذوق کردی و پرسیدی خاله می خوای خواهر بیاری یا برادر وقتی گفت خواهر با یه حسرتی گفتی مامان میشه شمام برام خواهر بیاری؟ گفتم ایشالا دوست بابا بهت گفت از بابا بخواه برات بخره؟ برگشتی گفتی نی نی رو که نمی خرن باید مامانم واسم بیاره فدای پسر باهوشم بشم من.. دیشب عروسی یکی از دوستام بود و با هم رفتیم اومدی دستم و گرفتی و گفتی بیا با هم برقصیم مامانی کلی هم رقصیدی موقع برگشت پدر جون ازت پرسید عزیز و بیشتر دوست داری یا مامانت ؟ گفتی عزیز و دوست دارم اما مامانمو از همه بیشتر اخه واسم زحمت می کشه غذا درس می کنه... فدات بشم که اینهمه قدرشناسی.. گفت وقتی دعوات می کنه چی؟ گفتی خب کار بد می کنم دیگه من دیگه نتونستم تحمل کنم محکم بوست کردم قربون پسر چیز فهمم برم مننننننننننننن..