جشن پایان سال و اردو
روز سه شنبه از طرف مدرسه به مناسبت پایان سال تحصیلی به همراه مامان ها بردنتون اردو.. فدات بشم که از شب قبل کلی هیجان داشتی و هی می گفتی مامان خوابمون نبره جا بمونیم صبح هم تا صدات کردم پا شدی و با هم رفتیم مدرسه و از اونجا رفتیم یه اردوگاه که مخصوص بچه های بهزیستی بود و کنار دریا بابلسر بود نفهمیدم مدیرتون چطور تونست برا شما وقت بگیره اما جای خیلی قشنگی بود..وقتی رسیدیم بعد خوردن صبحانه که تو عشق ماکارونی دستپخت مامان امیر علی و خوردی نوبت به جشن رسید و تو خوابگاه اونجا براتون جشن گرفتن و شما برامون سوره کوثر به همراه معنیش که خیلی بامزه خوندی بعد هم در نقش تابستان شعر خوندی فدات بشم که صدات از همه بلندتره.. اخر جشن هم لوح هایی که با عکس های قشنگتون بود بهمون دادن جالب اینجاست اصلا واسم نگفته بودی که تو مدرسه ازتون عکس گرفته بودن و من حسابی سوپرایز شدم وقتی با هم رفتیم و لوح و گرفتی و عکس قشنگت که مثل دانشجو ها لباس پوشیده بودی و دیدم ارزو کردم یه روزی تواین لباس در جشن فارغ التحصیلی دانشگاه ببینمت فرشته من.. بعد از اون رفتین تو محوطه و شروع کردین به بازی و تو افتاب مشغول فوتبال شدی.. جالب این بود که اصلا خسته نمی شدی و کلی پوست تنت افتاب سوخته شد..هر چند وقت یه بارم با بچه ها درگیر می شدین و پسر حساس من اشکش در می اومد اما دوباره با هم کنار می اومدین اما حسابی بهت خوش گذشت و من کلی از دیدنت کیف می کردم.. این اخرین باری که تو اردو همراهت هستم و حسابی لذت بردم..مادر دوستت رادمان همکلاس دوره دبستانم بود و کلی از اون دوران گفتیم و تجدید خاطره کردیم بازم موقع ناهار از کشمش پلویی که اوردم نخوردی و با اصرار ماکارونی خوردی ماشاالله خیلی خوب غذا می خوری و این غذا خوردنت به چشم بقیه می اومد و نازت می دادن اما همینجور که خوب غذا می خوری بد غذا هم هستی و خیلی ایراد می گیری به طوری که من غصه ام می گیره که چی واست درست کنم.. بعد ناهار هم رفتیم کنار دریا و اونجا هم حسابی بازی کردین به طوریکه وقتی ساعت 3 به طرف خونه به راه افتادیم تو راه خوابت برد...
اینم لوحی که گرفتی..
پسر نازم
اون روز دریا جون می داد واسه شنا اما چون خطرناک بود اجازه ندادن
پسر تابستانی من
بقیه عکسارو ببینید
امیرجون و عرفان
پسرم حدود 25 تا کارت تلاش گرفت اخه خیلی اقا و مودب بود اینم جایزه هایی که در ازای کارت تلاشش هدیه گرفت