پسر در حسرت همبازی من
سلام عشقم. این روزها هر روز که از خواب بیدار می شی می گی مامان میشه من و ببری خونه دوستام باهاشون بازی کنم.. فدات بشم که اینقدر کم همبازی داری و همش دوست داری یه همسن و سال پیدا کنی و بری بازی کنی. پنج شنبه قبل تورو گذاشتم خونه دوستم تا با دو تا بچه هاش فاطره و امیرحسین بازی کنی بعدشم باهام نیومدی عروسی و همونجا موندی و کلی بهت خوش گذشت.. یکشنبه هم به طور بردمت پارک کنار خونه.. می گفتی دوستام نیستن نمیام. من و تو و عمه راحیل رفتیم.. اونجا اتفاقی مهدی که از دوستای مهدت بود و دیدی.. اینقد صحنه بامزه ای بود کلی از دیدنش ذوق کردی و مثل ادم بزرگها بهش دست دادی و باهاش زوبوسی کردی و دستش و گرفتی عمه ات و بهش معرفی کردی بعدشم کمی باهم بازی کردین.ذیروزم رفتیم خونه خاله من که کلی بچه هاش و دوست داری و باهاشون بازی کردی و بهت خوش گذشت..این چند روزه همهش در حال خریدن وسایل برای مدرسه ات هستم. اخه پسر نازم بزرگ شده و داره می ره امادگی.. خیلی هم دوست داری و برا رفتن به مدرسه لحظه شماری می کنی..امروز یه چیز خیلی بامزه گفتی: چند روزی که تلویزیون تبلیغات کرم حلزون واسه جوان سازی پوست می ده امروز گفتی مامان جونم یکی از این حلزون ها بخر بزن به صورتت پوستت شاداب می شه..الهی خوشگل منی تو..
اینم عکس مهدی دوستت که تو پارک دیدی
اینجام با مطهره و محمد رضا در حال بازی