گزارش این روزها
سلام قشنگم با پوزش بازم تاخیرم زیاد شد الکی الکی این روزها سرم شلوغهد پشت هم مهمونی و عروسی دیگه وقت نشد بیام.. جونم برات بگه که هفته پیش با یه مسابقه پایانی ژیمناستیکت تموم شده فدات بشم یه جوری استرس دادشتی که انگار قرار بری المپیک.. خداروشکر خوب انجام دادی بغیر از یه حرکت بقیه رو انجام دادی .. پنج شنبه و جمعه هم به همراه خانواده عمو جواد و عمه ناز رفتیم یه منطقه ییلاقی به نام پالند.. خیلی جای قشنگی بود یه 3 ساعتی با ما فاصله داره اما واقعا هواش خوب بود بالای یه کوه بود خیلی خوش گذشت و تو حسابی از هوای خوبش استفاده کردی.. عروسی پسرعموم هم بود که حسابی خوش گذرونی خلاصه این چند وقت بهت خوش گذشت نکته جالب مساله اینه که همچنان گیر دادی که واسم خواهر بیارین و هر کاری می کنم ذهنت و از این موضوع منحرف کنم نمیشه.. دیروز با ناراحتی گفتی اخه مامان چند بار بگم واسم خواهر بیار؟؟ منم گفتم خب خدا باید بده..گفتی: خب الان دعا می کنم بعد دستات و بردی بالا و گفتی خدا به من یه خواهر بده بعد گفتی مامان الان خواهرم رو دستای خدا نشسته..؟ الهی فدات بشم بعضی وقتها می مونم چه جوری جوابتو بدم! نمیشه بهت فهموند که تو این دوره زمونه ادم جرات نمی کنه به بچه دوم فکر کنه.. حالا عکسای این چند روز..
قهرمان من یه خورده طول کشید تا نوبت به تو برسه واسه مدال گرفتن چقدر غصه خوردی فکر کردی به تو مدال نمی دن..
اینم با دوست محبوبت ابوالفضل
امیرم صبح بیدار شده و از اون اب و هوا به وجد اومده
اینجا نمایی از منطقه زیبای پالند
اینم فرشته همراهمون