بدون عنوان
امسال دهه محرم خیلی زود گذشت.. پسرم بیشتر شبها همراه بابایی رفت عزاداری.. مردی شده واسه خودش. یه شب که شب علی اصغر بود همراه من اومد و کلی از گریه هام شاکی شد و گفت مامان چرا اینقدر گریه می کنی سینه زنی کن گریه نکن فدات بشم که دوست نداری گریه کنم اما من از وقتی مادر شدم روضه حضرت علی اصغر و درد دل خانم رباب دلمو به اتیش می کشه.. روز همایش شیرخوارگاه هم محراب عمه رو بردیم کلی با حضور فرشته همراهمون با جضرت رباب همدردی کردیم.. دوست عزیزم فاطمه هم باهامون بود که ایشالا خدا بهش یه فرشته بده تا سال بعد با فرشته اون بریم. برای همه دوستای وبلاگی هم که در ارزوی مادر شدن هستن دعا کردم ایشالا خدا ناامیدشون نکنه امین!الانم می خوام امیرجون و ببرم مراسم ...
نویسنده :
مامان سمیه
17:45