اولین نوشته ها
ناز گلم این روزها تو مدرسه خوندن حروف رو یاد می گیره البته چون امادگی هستن فقط خوندن نوشتن و یاد نمی دن اما من ازش خواستم اونارو بنویسه که برای بار اول به نظرم خیلی خوب نوشت. روز عید قربان همراه پدرجون و دایی اینا رفتیم جنگل نور. اونجا امیرنازم به اصرار خواست اسب سواری کنه البته همراه باباش سوار شد و کلی خوشش اومد. اونروز کلی با هم بازی کردیم و مسابقه دو دادیم. نازم عاشق اینه که باهاش بازی کنیم.منم کلی کیف می کنم وقتی بازی می کنیم و تو از ته دل می خندی. دیروز با هم رفتیم یه نمایشگاه قرانی که کنار خونمون بود. یه خانه بازی توش بود که امیرنازم کلی خوشش اومد بازی کرد. چند تا کتاب براش خریدم جالبه کتاب های مذهبی که روش صحنه های عاشورا داشت توجه اشو جلب می کرد می گفت مامان این امام حسین واسم بخر.یه سی دی بازی هم براش خریدم که وقتی اومدم خونه حسابی از خریدنش پشیمون شدم. اخه تمام بازی و سرگرمی هاشو خواستن قرانی بذارن اما هیچ جذابیتی برای بچه ایجاد نکردن که خوشش بیاد امیرم اصلا خوشش نیومد.
اینم عکس نوشته ها
نمایشگاه