نابغه کوچک من
سلام فرشته دوست داشتنی ام باز هوا سرد شد مامانی در نوشتن تنبل و بی حوصله.. چند روزی هم سخت مریض بودم و حسابی خونه نشین شدم باز خداروشکر پسر نازم واکسن زده بود سزماخوردگی خفیف گرفت و مثل مامانش انفولانزا نگرفت.. اخه این روزها امتحانات ماهانه هم داشت و من با این حالم باهاش کار می کردم اخه کسی مثل من در جریان درساش نیست و نمی تونستم درساش و به پدرش بسپرم.. این چند وقت پشت سر هم مهمون داشتیم و حسابی به امیرجونم خوش گذشت بخصوص وقتی دوستاش یعنی فاطره اینا اومدن تا تونست بازی کرد وقتی رفتند کلی خوشحال بود و بهم می گفت که بهترین روزش بوده الهی فدات بشم که اینهمه عاشق بازی کردن با بچه ها هستی ..تو درسات هم حسابی پیشرفت داشتی تو ریاضی که خداروشکر اصلا مشکلی نداری و تو مدرسه یاد می گیری اما فارسی و باید باهات کار کنم اما در کل تو مدرسه خیلی بهتر از اون چیزی هستی که تو خونه هستی. تو خونه واسه یه املا نوشتن پدر من و در میاری اما تو مدرسه همش تشویق میشی چند روز پیش هم که رفتی پله چهارم و خوشحال شدی گرچه همچنان از اینکه جاوید ازت جلوتره شاکی هستی.. تو خونه موقع نوشتن املا حواست همه جا هست الا اونجا که باید باشه همش هم بینش زنگ تفریح میخوای که استراحت کنی باز وقتی خونه ای بهتری اما اگه مثلا خونه عزیز باشی دیگه دیوونم می کنی دیروزکه برا امتحان املا باید چند صفحه بهت املا می گفتم حسابی بیچارم کردی اینقدر که بلند شدی و رفتی اب خوردی و پیش عزیز رفتی و تا سرم و دور می دیدی شروع می کردی با مدادهات بازی کردن اخرش پدرجون بهم گفت خدا صبرت بده ...وسط املا بهت می گم بنویس امیر بستنی دوست دارد یهو مدادت و می اندازی می گی مامان منم بستنی دوست دارم دلمم بستنی می خواد .. مامانم کلی خندید و من موندم چی بهت بگم بچه .. هنوز هم هر شب برای خوابیدن پیش ما داستان داری مثل دیشب که هی برا خداحافظی می خوام پیشتون بخوابم اخرین باره ازم فیلم بگیر که می گم اخرین باره و از همون داستان های همیشگی که دیشب کوتاه اومدم که پیشم بخوابی امعمولا هفته ای یه بار این اجازه رو می دم مامانی اخه عزیزم با خودم فکر می کنم که اینم خیلی زود می گذره و بزرگتر میشی و دیگه روت نمیشه بیای پیشم بخوابی و ازم بخوای مامان بغلم کن و هی بوسم کنی و من چقدر دلتنگ این روزها میشم مثل خیلی از روزهایی که تند گذشت و من دلتنگشم مثل روزهایی که تو بغلم شیر می خوردی و من عاشقانه موهای خیس عرقت و نوازش می کردم مثل روزهایی که تاتی تاتی راه افتادی و من کیف می کردم مثل روزهایی که ماما گفتی و من بیشتر عاشقت شدم مثل همه روزهایی که مثل برق و باد گذشت و من دلتنگشم دوست دارم این روزها رو با تمام وجود درک کنم حتی این روزهای کلاس اولی بودنت و که یواش یواش داری باسواد میشی و خیلی بامزه می خونی دیگه تکرار نمیشه حتی باید از این املا گفتنها که یه وقتهایی حسابی عصبانیم می کنه هم لذت ببرم چون این هم خیلی زود تبدیل به خاطره میشه چقدر دلم گرفت چرا اینقدر زندگیمون روی دور تند می گذره هر چی بزرگتر می شی انگار فاصله مون بیشتر میشه این روزها وقتی بغلم می کنی و می بوسیم بیشتر دلتنگت میشم خیلی دوستت دارم نازنینم .. دیشب کنار یه رستوران ایستادیم دیدم که فرشته ام داره تابلو رستوران و می خونه یه کلمه پ بود که هنوز یاد نگرفته بود ازم پرسید و بهش گفتم بعدش خوند ات پیتزا کیف کردم و کلی بوسیدمش فرشته با سواد من
مهمترین اتفاق این ماه هم این بود که کارنامه تست هوشت از موسسه طبرسی اومد تست و تو تابستون ازت گرفته بودند بعد از اینکه کارنامه رو گرفتم برا پسرداییم که دکترا مشاوره است زنگ زدم و ازش در مورد صحت تست سوال کردم و با توجه به اطلاعاتی که بهش دادم صحتش و تایید کرد البته خودم قبل بردنت برا تست در مورد موسسه تحقیق کرده بودم اما دوست داشتم بیشتر مطمن بشم که خداروشکر شدم و نتیجه تست خیلی خوب بود ضریب هوشیت 156 یعنی نابغه بود این موسسه سه اولویت برتر شغلیت و هم براساس استعداد و علاقمندی مشخص کرد که جالب بود
1- مهندسی 2- بازیگری 3- خوانندگی
اینم کارنامه ات
اینم شبی که عمه ها مهمونمون بودن و شما حسابی دلی تب لت عمه در اوردی
اینم یه شب قشنگ با محراب عمه خونه دایی احمد
اگه پستم طولانی شد معذرت می خوام ..