روزهای مدرسه
سلام عزیز دلم چند روزی اینترنت نداشتیم.. این چند روز کلا به عروسی گذشت بعد اون تابستون سخت که با مریضی و عمل مامانم گذشت این عروسی ها خیلی خوبه.. پنج شنبه و جمعه عروسی دخترعموم بود که با هزار تا غر اومدی نمی دونم چرا اصلا عروسی دوست نداری.. دیشب که عقد پسرعموم بود هم بخاطر اینکه دوست نداشتی و هم اینکه صبح مدرسه داشتی گذاشتمت پیش مادرجون..موقع رفتن ازم پرسیدی مامان اگه عروسی خاله ام هست میشه منم ببری؟ بوسیدمت و گفتم نه عزیزم عروسی خاله نیست مگه میشه عروسی خاله تو نباشی عروسی خاله هفته بعد میشه.. گفتی باشه پس من نمیام.. فقط بدیش اینه که روزهای اول مدرسه ات ما اینهمه درگیری داریم..این روزها حسابی داستان داریم با مدرسه رفتنت یه بار من یه بار بابا تو این یه هفته اومدیم مدرسه اخه چهارشنبه دیدم با بغض و گریه اومدی خونه و گفتی که خانوم معلم برا اینکه ریاضی و اشتباه نوشتم تنبیه ام کردو نذاشت غذامو بخورم دیدم تو کیفت غذاهایی که از صبح بهت دادم دست نخورده است راستش خیلی ناراحت شدم اخه یه بچه کلاس اولی که تازه سه روزه رفته مدرسه و هنوز به درس خوندن و معلمش عادت نکرده که نباید اینجوری تنبیه بشه جالب تر عکس العمل مامانم بود وقتی دید تو عذا نخوردی و گریه می کنی حسابی ناراحت شد و گریه می کرد و شاکی ازم می خواست برم مدرسه چهارشنبه بابا رفت مدرسه و خانوم معلمت گفت اون تنبیهت نکرده که غذا نخوردی چون هنوز به هوای امادگی بودین و کل کلاس حسابی شلوغ می کردین یه زنگ تفریح نذاشتن برین حیاط و تو می خواستی زنگ کلاس غذا بخوری و معلمت نذاشته دیروز هم اومدم مدرسه که معلمت گفت حسابی پسر خوبی هستی و ازت راضیه فقط کمی تو جمع کردن وسایلت کند بودی که الان بهتر شدی من گفتم پس چرا هر روز میاد می گه خانوم معلم و اقا مدیر دعوام کردن؟ گفت بعضی بچه ها حسابی شیطنت می کنن و نظم کلاس و بهم میریزن و ما دعواشون می کنیم انگار امیر به خودش میگیره وگرنه امیر خیلی اقا و مودبه فقط تو نوشتن کمی کنده که با تمرین بهتره میشه خداروشکر گلم خیالم راحت شد اصلا دوست ندارم کسی برا مشکل اخلاقی ازت شکایت کنه مشکل درسی با تمرین حل میشه تو خونه شیطنت می کنی باید اعتراف کنم منم بی حوصله شدم اما این دو سال مهد و امادگی معلمات همیشه ازت راضی بودن امیدوارم تا اخر همینطور باشی.. نکته جالب اینکه بیشتر روزها یا کتاب یا مداد دوستات و اشتباها میاری متقابلا وسال خودتم غیب میشه میگم امیرم چرا حواست جمع نمی کنی وسایل بچه هارو میاری؟ گفتی: اخه مامان نه اینکه من سواد ندارم دوستامم سواد ندارند واسه همین نمیتونیم روش و بخونیم و اشتباهی میاریم ای جانم ایشالا زود باسواد میشی در راستای اینکه همچنان دوست داری خواهر رو برادر داشته باشی به خاله فاطمه گفتی: من دوست دارم 20 تا پسر و 16 دختر داشته باشم بعد یه خرده فکرکردی و با خنده گفتی خاله فکر کنم اونکه زنمه شکمش پاره بشهاخه وروجک میخوای مهدکودک درست کنی..؟ نمی دونم چرا اینمهمه درس و کتاب دارین اینقدر کیفت سنگینه که با اینکه تا دم در مدرسه با ماشین میری اما دلم خیلی میسوزه درسام کلا عوض شده که هر هفته برامون کلاس میذارن تا بتونیم تو خونه باهاتون کار کنیم با اینکه مدرسه غیرانتفاعی دوست نداشتم اما چون مدرسه دولتی خوب نزدیکمون نبود بردمت مدرسه غیرانتفاعی حالا دارم فکر می کنم که این مدرسه که یکی از معروفترین مدارس شهر و بهترین معلمها رو داره اینجوریه پس مدرسه های دولتی چه جورین؟ دیروز دوستم که بچه اش دولتی می گفت که 40 تا بچه تو یه کلاس هستن که 10 تا شون هنوز کتاب نگرفتن خدا اخر و عاقبتمون و به خیر کنه...