جشن شکوفه ها
سلام فرشته کلاس اولی من
وای خدای من باورم نمیشه اینقدر زود بزرگ شدی کلاس اولی شدی نازنین من
امروز صبح وقتی از زیر قران ردت کردم ارزو کردم یه روزی قران و بالا بگیرم و تو با قد رشیدت قران و ببوسی و بری دانشگاه حتما اون روز دیگه مثل امروز خوشحال نمیشی من و بابایی همراهت بیایم حتما می خوای بگی مرد شدی اما مامانی من اون روزم دوست دارم تا یه جایی باهات بیام..
ارزو کردم یه روزی قران و بالا سرت بگیرم و تو دست در دست عروست وارد خونه ارزوهات بشی ...
امروز یه روز بزرگ بود برای من.. برای تو هم .. تا وقتی بزرگ بشی روز اول مدرسه یادت میمونه.. روزی که قدم های قشنگت و برای یادگیری برای اینده ای بهتر برداشتی..
نازنینم در کنار درسهایی که یاد می گیری یاد بگیر به کسایی که بهت علم یاد می دن احترام بذاری و همیشه مهربون باشی هر چی علمت بیشتر میشه تواضعت هم بیشتر بشه امیدوارم در هر مسیری که قدم میذاری موفق باشی...
اول صبح زیاد سرحال نبودی اما بعدش به لطف معلم شاد و خندونت سرحال شدی و کلی دست زدی و از معلمت خوشت اومد زیاد حال عکس گرفتن هم نداشتی
در هر صورت
فرشته نازم کلاس اول شدنت مبارک قشنگم موفق باشی
عکسات تو مدرسه زیاد خوب نشد بس که می گفتی افتاب چشمامو می زنه و نمی تونم چشمامو باز کنم
بریم ادامه
اینم ورودی که کنار پله گذاشته بودن که رد بشید البته وقتی گذاشتن کنار من عکس گرفتم اخه اونجا شلوغ بود
اینم کیف مدرسه ات که حدود دو ماه پیش مثلا خرید پارسال داشتن 54 تومن خریدمش بیچاره اونایی که چند تا بچه مدرسه ای دارند حدود 100 تومن وسایل مدرسه ات شد 850 هم که شهریه اته اینارو می نویسم تا چند سال بعد قیمتها رو مقایسه کنم
اینم کتابهای پسر کلاس اولیم
جا مانده نوشت: این روزها بخاطر کارهای عروسی خواهری اصلا نمی فهمم کی شب میشه یا خرید یا دنبال اریشگاه و اتلیه یا جهیزیه نشد تولد اقای خوبیها امام رضا رو تبریک بگم اقاجون از صمیم قلب عاشقتم از اونجا که همسری در سالهای دور بخاطر اینکه به عشقش یعنی بنده برسه نذر کرده بود که روز تولد اقا شیرینی بده امسال خودم تصمیم گرفتم کیک درست کنم اما از اونجا که اون روز خیلی کار واسم پیش اومد نشد خوب تزیین کنم و عجله ای شد ایشالا سال بعد جبران کنم اینم کیک تولد امام رضا که بابایی برد محل کارش
دیروز هم جهاز خواهرم و بردیم جابجا کردیم و امیر سپردم پیش دوستم طاهره تا غروب خوب بود اما غروب یه کاری کرد که حسابی شرمنده شدم و امروز زنگ زدم کلی عذرخواهی کردم انگار موقع بازی وقتی امیرحسین رفته بود بالای کابینت امیررضا هلش میده و اون با سر میخوره زمین شانس اوردیم سرش نشکست جالب اینجاست خودش زنگ زد برام تعریف کرد که من امیر هل دادم بخدا از قصد نبود امروز کلی باهاش حرف زدم و کمی دعواش کردم تا بفهمه کارش چقدر خطرناک بود و تا مدتی برای تنبیه نمیره خونشون.. اخه وروجک این چه کاری بود یهو؟؟؟؟؟
این عکسایی از اخرین روزهای تابستان
عشق مادر تو این دوره سخت با این همه بلایا و سختی ها دعا می کنم تو همه مراحل زندگیت شادو سلامت باشی و خدا رو برات ارزو می کنم ... مواظب خوبیهات باش قشنگم