ما اومدیم
الان چند روزی میشه از تهران اومدیم یه چهار روزی موندیم و خرایدامون کردیم و برگشتیم البته با یه سرماخوردگی شدید که من با خودم سوغات اوردم.. دو سه روز اول و مهمون خانواده شوهر عمه راحیل بودیم خداروشکر خانواده عمو مصطفی مثل خودش خونگرم و مهربونن و حسابی بهمون خوش گذشت.. توام که با نیما خواهرزاده عمو مصطفی که از قبل تو مراسم عقد عمه دیده بودی حسابی جور شدی و باهاش میموندی خونه و بازی می کردی و منم با خیال راحت به خریدام می رسیدم.. چون نیما یه چند سالی از شما بزرگتر بود حسابی باهات کنار می اومد و من خیالم راحت بود اما یه روز که یه خواهرزاده دیگه عمو مصطفی پرنیان که یکسال از شما کوچکتره اومدو زیاد با بازی های پسرانه شمارو دوست نداشت با کمال تعجب دیدم که از کارش عصبانی نشده و عین یه مرد گفتی که اون دختره اشکال نداره نذاریم گریه کنه بیاد باهامون بازی کنه جالب اینجاست که تازگی ها خیلی در برابر دخترها انعطاف و مردانگی نشون میدی وقتی هم خونه عمو مرتضی رفتیم همین حس و به سارینا داشتی و می گفتی مامان اگه کسی بخواد سارینارو اذیت کنه با من طرفه کشته مرامتم من.. همین تیپ دختر کشت و حفظ کنی بزرگتر که بشی از این مرام ها زیاد باید خرج کنی یه شبم که خونه دخترداییم بودیم و از اونجا که پسرش طاها حسابی اقایی کرد و همه اسباب بازیهاش و بهت داد اونجام همه چی خوب بود بماند که تازگی ها حسابی از گوشی من مایع می ذاری و با بازیهاش به دوستات پز می دی بعضی وقتها هم صدا می کنی مامان گوشی من و بده وقتی هم وسط بازیت گوشیم زنگ می خوره حسابی طلبکار میشی اخه بچه این گوشی نه وسیله بازی تو حالا کو گوش شنوا..یه روزم با دوست نازنینم شیما جون که جسابی زحمتش و زیاد کردیم بردمت برات کت و شلوا گرفتم که اینقدر بهت می اومد وقتی پوشیدی که فروشنده طاقت نیاورد و اومد بوست کرد و یه پاپیون مجانی هم بخاطر خوشتیپیت گرفتی حتما عکس لباسارو می ذارم..خونه خاله معصومه هم که خیلی بهت خوش گذشت از قبلش پزش و به دخترداییم می دادی که خاله معصومه خیلی مهربونه که واقعا هم همینطوره و حسابی بهت رسید و غذای مورد علاقه ات که ماهی و ماکارونی بود و درست کرد و حسابی خوشحالت کرد این دفه نشد جز خرید برای تفریح جایی بریم اما به همه زحمت دادیم و خوش گذشت اما اون سرماخوردگی اخرش حسابی اذیتم کرد از وقتی هم که اومدیم دنبال خریدهای عروس سر و سامان دادن به جهیزیه اش هستیم. کلاسهای تابستانی امیر هم تموم شد و فرشته ام اخرین روزهای تعطیلات برای رفتن به کلاس اول و می گذرونه البته تا اومده شروع کرده که حوصله ام سر میره و ببرینم خونه دوستام حالا تو این همه کاری که یه ماه مونده به عروسی رو سرم ریخته عذاب وجدان بی همبازی بودن توام همراه همیشگیمه الهی فدات بشم که حق داری می گی حوصله ام سر میره و من چقدر غصه می خورم که اینهمه به کارتون و تلویزیون وابسته شدی بخدا تا فرصت می کنم میبرمت بیرون اما یه وقتایی هم واقعا نمیشه می خوام بدونی مثل همیشه عاشقتم ...
چند تا عکس از تهران
دوست محبوب پسرم نیما
اینم محمدطاها و امیر
این سارینا کوچولو
اینم چند ژست از امیر تو حیاط خونه عمو مرتضی