روزهای سخت نبودن تو
سلام عشق مادر
الان دوشبه که نمی بینمت دارم میمیرم مامانی نمیتونم نفس بکشم دلم برات تنگ شده ... الان خونه عمو مرتضی هستم سارینا هنوز نخوابیده و کنارم نشسته شیطونی می کنه وقتی بجای خاله بهم می گه مامان دلم بیشتر برات تنگ میشه فرشته نازم... نمیخوام جلو سارینا گریه کنم اما دلم خیلی تنگه ای خدا از یه طرف مامانم امروز عملش کنسل شده از یه طرفم ندیدن تو باز خدارو شکر تو بهت خوش می گذره و غصه نمی خوری.. تا زنگ می زنم تند میگی مامان جونم دلم برات تنگ شده قربونت خداحافظ اخه می خوام کارتون ببینم...اما من چه جوری امشبم بدون تو بخوابم اخه... میدونم ازم بعیده اما دست خودم که نیس از وقتی به دنیا اومدی یه یه روزم ازت جدا نبودم اصلا معلوم نیس کی ببینمت از دیروز چند ساعت بیشتر نخوابیدم خوابم نمیبره مامانی مواظب خودت باش گل نازم.. راستی امشب یه تولد کوچولو هم واسه سارینا گرفتیم یه کیک هم با امکانات موجود درست کردیم براش اخه قرار براش یه تولد بزرگ بگیرن..
تولد مبارک سارینا جونم
پی نوشت: فعلا عمل مامانم بخاطر سرماخوردگی شدیدش کنسل شده و قراره امروز برگردیم شمال جالب اینجاست که امیرم خیلی راحت با نبودنم کنار اومد با اینکه وقتی کنارشم اگه دو ساعتم برم بیرون صدبار خبرمو می گیره و از اطرافیان می خواد برام زنگ بزنن اما این سه روز انگار نه انگار راستش یه جورایی بهم بر می خورد که اصلا دلتنگم نمیشه اما بازم می گفتم خداروشکر پسرم اینقدر عاقله و خوب کنار می اد وگرنه من باید کلی نگران دلتنگی هاش بودم دیشب موقع حرف زدن باهاش بغض کرده بودم گفت مامان گریه می کنی گفتم نه مامان گفت صدات یه جوریه من دلم تنگ نشده ها من به باباش گفتم نگاه ک من دارم واسش میمیرم اون می گه من دلم تنگ نشده بابایی گفت پسرم خیلی عاقله اینجوری گفت که تو گریه نکن فدای پسر نازم بشم در هر صورت من عاشقتم و برات میمیرم خوشحالم امروز میبینمت..