سخت ترین جدایی عمرم
پسر نازم الان پنج سال و نیمه که هر شب با دیدن روی ماهت خوابیدم و هر صبح با دیدنت از خواب بیدار شدم.. و امشب برای اولین بار قراره که تو کنارم نباشی... مامانم از دیروز برای عمل رفته تهران و من قراره امروزه برم پیشش فعلا تا عمل کنه نمی تونم تورو ببرم و قراره اینجا خونه مادرجون کنار عمه و بابا باشی فرشته من از الان یه بغض سخت تو گلومه چه جوری چند روز نبینمت.. همه می گن که خیلی بهت وابسته ام اما مگه دست خودمه تو عزیزترین موجود زندگیم هستی دیشب اوردمت کنار خودم بخوابی چقدرم خوشحال شدی تا نصف شب خوابم نمیبرد و نگاهت می کردم..داشتم فکر می کردم اگه الان بخوان به جای تو بمیرم واقعا چیکار می کنم.. صادقانه دیدم که واقعا از صمیم قلب دوست دارم پیشمرگت بشم زندگی بدون تو واسم معنایی نداره.. جالب اینجاست که به عشق خوابیدن پیش عمه راحت با قضیه کنار اومدی ما همش می گفتی که زود بیا دلم برات تنگ میشی خدا کنه غصه نخوری فرشته نازم..ایشالا مامان جونم زود خوب شه منم بیام پیشت گل من
چگونه نفس بکشم زیر سقفی که نفسهای تو نیست