شام قریبان امیر
سلام عزیزم ببخشید که این روزها زیاد دستم به نوشتم نمی ره امسال روز عاشوار بر خلاف سالهای قبل خاله فاطمه باهامون نبود و برگشت تهران ما صبح رفتیم بیرون غروب چون تو دوست داشتی بری مراسم اتیش زدن خیمه ها رو و به قول خودت رزید (یزید) رو ببینی با بابایی رفتی و من همراه عمه راحیل رفتم تکیه. وقتی برگشتی هم با حرارت از یزید و اتیش زدن خیمه ها واسم تعریف کردی.. امسال بیشتر درک می کردی و بیشتر دوست داشتی همراه بابا بری عزاداری.. می گفتی من مردم و باید برم مردونه.. فدای مرد کوچکم بشم من.. شمع های روشن شام قریبان هم خیلی برات جالب بود همش سوال می کردی اخرشم برات چند تا شمع روشن کردم شرمنده نشد عکس بگیرم..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی