ما اومدیم
سلام این چند روز حسابی سرمون شلوغ بود سخت مشغول مهمونی و عروسی ... بودیم. شارژ اینترنتنمون هم تموم شده بود. پنجشنبه یه مهمون خوشگل و خیلی عزیز داشتیم. سارینا جون خوشگلم به همراه مامان و باباش اومده بود خونمون. قربونش برم چقدر با مزه و خوردنی شده بود حسابی هم شیطنت می کرد منکه عاشق راه رفتن و شیطونی هاش شدم . غروی هم با هم رفتیم پارک خلاصه حسابی به امیر جونم خوش گذشت. جمعه شب هم رفتیم عروسی خواهرزن عموجونش که اونجام حسابی در کنار عموجون کیف کرد. جالب اینجاست که امیرجونم تو عروسی حسابی با عمه هاش می رقصید خواهرشوهر عروسی که بیچاره دستشم شکسته بود بهت گفت با من می رقصی؟ تو هم گفتی نه اخه تو دستت شکسته من با عمه های خوشگلم می رقصم ای از دست تو وروجک! پریروز خونه عزیز مهمون بود و من داشتم می خوابوندمت که شب خسته نباشی یهو دیدی پدر جون داره میره سرکار برگشتی گفتی : خوشبحالت پدرجون کاش من جای پدرجون بودم سرکار می رفتم نمی خوابیدم. پدرجونم گفت کار تو هم موندن نگران نباش. امروز هم که دوره دوستام خونه ما بود و کلی بازی کردی خاله فاطمه به قول تو تهرانه هم اینجا بود و کلی از سرو کولش بالا رفتی. جدیدا گیر می دی به پیاز داخل غذا و تا ببنی دیگه غذا رو نمی خوری واقعا بچه حلال زاده به داییش می ره!
امیرجونم وقتی سعی می کنه سارینا جونم و بغل کنه
اینم یه عکس خوشگل از سارینا جونمم