ماجرای تنها خوابیدن امیر ادامه دارد
اخه نازنینم خودت بگو من از دستت چیکار کنم؟ بعد این همه مدت هنوزم هر شب این داستان گریه کردنات برای پیش ما خوابیدن ادامه داره! هر چی باهات حرف می زنم فایده نداره التماس می کنی که بیای پیش ما بخوابی اینقدر از چشمای خوشگلت اشک می ریزی که بعضی وقتها دلم می سوزه و اجازه می دم. تازه وقتی هم تو اتاق خودت می خوابی بعد از اینکه برات داستان خوندم اصرار می کنی کمی پیشت بخوابم بعد از اینکه می رم بخوابم دوباره از بابات خواهش می کنی بیاد پیشت... خلاصه تا بخوابی داستانی داریم. تازه صبح که میشه میای دوباره رو تخت ما. دیشب داشتی می گفتی کاش مامانی تخت منم تو اتاق شما بود تا من تنها نخوابم اخه من اتاق شمارو خیلی دوست دارم. اصلا کاش من اتاق نداشتم. گفتم عزیزدلم اخه شما بزرگ شدی هر کی باید تو اتاق خودش بخوابه. سریع گفتی مگه شما بزرگ نشدی پس چرا پیش بابا می خوابی؟؟؟؟؟؟؟ موندم چی بگم گفتم اخه مامانی پدر و مادرا با هم یه جا می خوابن به ظاهر قانع شدی...