خاطرات تهران
سلام نازم. ما شنبه از تهران اومدیم. ببخشید که نشد زودتر بیام و برات بنویسم از سه شنبه که رفتیم تهران با اینکه هوا خیلی سرد شده بود اما به ما خوش گذشت. به لطف دوستای عزیزمون خاله فاطمه و خاله معصومه که واقعا زحمت کشیدند. روز اول رفتیم پیش خاله فاطمه چون هنوز کوچولو نداره که تو باهاش بازی کنی اونجا با سی دی و اسباب بازی سرگرم شدی خاله فاطمه هم زحمت کشید و یه دفتر نقاشی واست خرید و کلی سرگرم شدی. بعداظهرش تصمیم گرفتیم بریم 7 تیر اما اینقد بی حوصلگی کردی که جز یه اسباب بازی واسه تو چیزی نخریدیم. اما فردا صبحش که رفتیم بوستان خدارو شکر اونجا خونه بازی واسه نگهداری بچه ها داشتن و توام رفتی و با اینکه من فکر می کردم نمی مونی راحت با همه دوست شدی و بازی کردی و منم تونستم واست خرید کنم. غروب هم با عمه راحیل بردمت سرزمین عجایب و تا تونستی بازی کردی و با عروسک اونجا عکس گرفتی خلاصه کلی خوشبحالت شد اما کلی دردسر داشتیم تا بهت بفهمونیم اندازه بلیط هایی که از بازیهای کامپیوتری گرفتی می تونی یه اسباب بازی خاص انتخاب کنی و نمی تونی هر ساباب بازی رو بگیری سر همین هم کلی عصبانی شدی. بعدشم که رفتیم خونه عمو مرتضی و با اونا رفتیم بیرون هم اول از همه اسباب بازی خریدی خلاصه کلی واسه خودت حال کردی. کارها و حرفای جالب هم زیاد انجام دادی مثلا یه روز با هم رفتیم تو محوطه شهرک خونه عمو مرتضی تا خرید کنیم تو سرما خورده بودی اما اصرار داشتی بستنی بخوری منم با اشاره سر به فروشنده فهموندم که بگه فروشی نیست اون بنده خدام همینو گفت توام یه نگاه عصبانی بهش کردی بعدش داشتی هم سک سک می گرفتی و هم سی دی که من گفتم باید یکی و برداری فروشنده هم خواست کمکم کن اومد و گفت مامانت راست می گه هر بچه ای باید یه دونه برداره دوباره نگاش کردی و گفتی باشه خودم فهمیدم شما ساکت لطفا! وای من کلی شرمنده شدم و عذرخواهی کردم بهت گفتم خیلی حرفت بد بود ادم با بزرگترها اینجوری حرف نمی زنه گفتی اخه مامان شما داری با من حرف می زنی این اقا هی حرف می زنه! فروشنده خودش خنده اش گرفت. امان از تو و این حرفات. سر بازی استقلال و پیروزی هم چون پدرم و خواهرم پیروزی بودند تو اصرار داشتی قرمز برنده شه وقتی عمو مرتضی می گفت تو که بابات ابیه باید ابی باشی می گفتی نه پدر جونم گفت قرمز قوی تره. فدات بشم چه ذوقی کردی وقتی قرمز برد با اصرار ازم خواستی واسه بابام زنگ بزنم و کلی پشت تلفن باهم ذوق کردین. من فدات بشم که اینقد زود قرمز و ابی میشی. خدارو شکر رابطه ات با سارینا هم خوب بود البته یه وقتایی با صدات باعث از خواب بیدار شدنش می شدی اما در کل با هاش خوب وبدی سارینا خوشگلمم بیشتر دوست داشت بیاد طرفت و باهات بازی کنه. خلاصه امیدوارم این چند روز بهت خوش گذشته باشه و همیشه شاد باشی.
اینم عکسای خوشگلت البته چون دوربینم خراب بود نشد زیاد عکس بگیرم
اینم یه عکس خوشگل از سارینا جونم
پارک لویزان